ملیحه اقوامی نمونه درخشان زن مجاهد خلق
ملیحه اقوامی دانش آموزی اهل شاهرود بود. دختری شاد و پرشور که با شیطنت و شیرین زبانی های خاص نوجوانی معروف دوستان و آشنایان و فامیل است. او متولد 1341 و از جمله جوانانی بود که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی مجاهدین را شناخت و به تشکیلات آنها در شاهرود پیوست. شهامت این نوجوان نسل انقلاب در برخورد با مزدوران ارتجاع به گونه ای است که قبل از 30 خرداد 60 دستگیر و پایش به زندان باز می شود. مزدوران، برای اعمال فشار بیشتر بر روی او و خانواده اش، او را همراه با تعداد دیگری از مجاهدین اسیر از شاهرود به تهران می فرستند. او تا سال 1362 را در زندان قزلحصار به سر می کند. خواهر مجاهد زهره اخیانی که مدتی با او در یک بند بوده است در این باره نوشته است: «در آخرین روزهایی که قبل از سال 62 با هم در زندان بودیم برایم خواند:
دلم میل بسی پرواز دارد
هوای آسمان باز دارد…»
ملیحه در سال 62 از زندان آزاد می شود. اما همانطور که گفته بود دلش «هوای آسمان باز» داشت. پس دیگر نمی تواند در حاکمیت جلادان ضدبشر صبر پیشه کند و دست روی دست بگذارد. او اعدامهای سالهای 60 و 61 را دیده است و حس می کند که باید «پرواز» کند. بلافاصله برای وصل به یارانش اقدام می کند. اما دیری نمی پاید که مجددا دستگیر می شود.
خانم مینا انتظاری از همبندان ملیحه است که درباره دستگیری مجدد او نوشته: «برایم تعریف کرد که به فاصله کوتاهی پس از آزادیش از زندان، با وجود امکانات خوب زندگی و حتی پیشنهاد ازدواج و تشکیل خانواده مستقل که برایش فراهم بود، تصمیم می گیرد برای ادامه مبارزه با فاشیسم خمینی، به نیروهای رزمی و «پیشمرگه های مجاهد خلق» در نوار مرزی بپیوندد و در همین راستا تلاش می کند که از طریق مرز سیستان و بلوچستان از کشور خارج شود. ولی متاسفانه شناسایی و دستگیر می شود و دوباره به اوین و قزل حصار منتقل می گردد....».
به این ترتیب ملیحه در بیدادگاهی دیگر به 15 سال حبس محکوم می شود.
در دور جدید زندان مقاومتها اوج تازه ای گرفته است. مطالعه و کار و ورزش از ملیحه جدا شدنی نیست. در کنار همبندان خود والیبال و پینگ پنگ را در برنامه روزانهاش قرار می دهد. در محافل و جشنها به ترانه خوانی و شعرخوانی می پردازد. و از آنجا که طبعی شاعرانه دارد با همبندان خود مسابقه و مشاعره راه می اندزد و برخلاف خواسته دشمن که آنها را ضعیف و در هم شکسته می خواهد روحیه سرکشی از خود نشان می دهد.
سالهای زندان یکی پس از دیگری سپری می شود. عاقبت سال تعیین سرنوشت جنگ فرامی رسد و خمینی ناگزیر از سرکشیدن جام زهر آتش بس می شود. و بعد از آن نوبت پیاده کردن طرح ضدبشری کشتار زندانیان که از سالهای قبل در فکر و ذکر خمینی و دار و دستة جنایتکارش خانه داشت می رسد. در آستانة شروع قتل عام پاسداری به داخل بند می آید و شروع به توهین به زندانیان زن می کند. ملیحه با قاطعیت به او پاسخ می دهد. و چایی داخل لیوانش را به صورت او پرتاب می کند. پاسدار دژخیم که انتظار چنین قاطعیتی را از یک زندانی ندارد زبان به تهدید می گشاید که به زودی به شما نشان خواهیم داد! اندک مدتی بعد که پرده ها از هم دریده و قتل عام زندانیان آغاز می شود تهدید آن روز پاسدار جنایتکار معنای واقعی خود را می یابد. ملیحه به بیدادگاه نیری و پورمحمدی و رئیسی و اژهای برده می شود. کسی از آن چه در دادگاه بر ملیحه گذشته است خبر ندارد. اما سندی به جا مانده از بسیاری از مسائل روشن می شود.
در دستخطی که خود ملیحه نوشته آمده است:
«13مرداد67
من ملیحه اقوامی ساعت 3بعد از ظهر دادگاه رفته و حکم اعدام به من ابلاغ شد. الان ساعت 7بعد از ظهر است که برای اعدام می روم.
حدیث مرد مؤمن با تو گویم
که چون مرگش رسد خندان بمیرد»
ملیحه در گور شماره یک قطعه 106 بهشت زهرا ردیف 40 دفن شده است. اما آیا آن چه گفتیم تمامی جنایتی است که خمینی و آخوندهای دیوسیرت در حق او و صدها مثل او مرتکب شده اند؟
سالهای بعد خواهر تنی ملیحه در نامه ای به خواهر مجاهد زهره اخیانی(مسئول اول سازمان مجاهدین خلق) می نویسد ساک و وسائلی که به عنوان ساک ملیحه تحویل خانواده داده اند مربوط به یک شهید دیگر بوده است. او همچنین اضافه کرده است ملیحه در گذشته ضمن تماسی با او گفته بود که آخوندها به او گفته اند: «تو یک غنیمت جنگی هستی» معنای این یاوه رذیلانه برای کسانی که با فقه و شریعت ضداسلامی آخوندها آشنا هستند روشن است. خواهر زهره اخیانی در نامه کوتاهی که سالها قبل در نشریه مجاهد به چاپ رسید نوشت: «تا پس از اعدامش در جریان قتلعام سال 67 نه کسی او را دید و نه حتی جنازهاش تحویل خانوادهاش شد، ولی به رذیلانهترین شکل و البته همانطور که تنها از غدارترین، خونریزترین و دژخیمترین رژیمها یعنی رژیم آخوندهای وامانده از خمینی برمیآید، یک جعبه شیرینی و پانصد تومان بهعنوان مهریه! به خانوادهاش تحویل داده شد…».
خمینی می خواست با کتمان جنایت خود یاد ملیحه ها را از خاطرها ببرد و آنها را به دست فراموشی بسپارد. اما مگر به راستی این خونها هدر است؟ اگر این خونها فراموش شدنی بودند قبل از آنها باید خون سیاووش ها که «همی جوشد و همی جوشد» و خون یحیی های پیامبر که پیش فدای عیسای مسیح بودند، و خون حسین بن علی و هزاران انسان سربه دار دیگر که برای آزادی به خاک افتادند فراموش می شد. اما خون آنها خون جاری خدا است و تا زمانی که خونخواهی ناشده باقی هستند همچنان می جوشند.
در سالهای بعد یکی از همکلاسی های ملیحه در فیس بوک به دنبال ملیحه می گردد و نام او را در ردیف شهیدان مجاهد خلق می یابد. این همکلاسی دردمند به شدت متأثر شده و در فیس بوک خود می نویسد: «سال پیش بود که در فیسبوک دنبال اسم هم کلاسی هایم می گشتم. اول اسم کسانی را که از همان روزهای دبیرستان یادم می آمد که نسبت به مسایل اطراف خود بی تفاوت نبودند جستجو می کردم تا بدانم بر آنها چه رفته است و اکنون چه می کنند؟ ملیحه یکی از آنها بود. خواهرش را پیدا کردم و از او حال و احوالش را پرسیدم. منتظر بودم که بشنوم لابد بچه های بزرگی دارد و در گوشه ای از این جهان زندگی می کند و یا مثلا در اشرف،پاریس، آلبانی و یا هر نقطه دیگری دارد راه همان روزهای خود را ادامه می دهد.
ملیحه همان همکلاس خندان و ریز و میزه من که آخرین باری که دیدمش پشت همان نیمکت مدرسه تازه به مسایل روز علاقمند شده بود و کنار هم فکرانش می ایستاد و سرود می خواند و گاه از برابری و عدالت و جامعه بی طبقه توحیدی حرف می زد. اما جواب خواهرش به من خیلی آرام و کوتاه و با تأنی سه عکس بود و سه جمله!
ـ این عکس ملیحه است همان روزها
ـ این نامه آخرین دست خط ملیحه است، یک نفرکه آزاد شده بود همان روزها برای مادرم آورده بود .
ـ این عکس سومی مشخصات ملیحه است که یک پسر خیلی جوان بسیجی در سال ۶۷ برای مادرم آورده بود و گفته بود من داماد شما بودم و این جعبه شیرینی و این پانصد تومنی هم مهریه دخترتان بوده است».
به اندازه کافی روشن است؟ به راستی با این زنان پاک و پاکباز چه کرده اند؟ کسی به درستی نمی داند. و شاید هم هیچگاه نشود تمامی ابعاد قضیه را روشن کرد. شاید هم اشکهایی که در این باره بر زمین ریخته می شود رودهایی شوند تا بنیان ستم آخوندی را برکنند. اما رسوایی این عمل چنان دافعه ای بین حتی نیروهای خود رژیم به وجود می آورد که ناباورانه آنها را به پرسش وامی دارد.
خبرگزاری«ایسنا» در 27 شهریور تحت عنوان «اعدامهای 67 و ماجرای صیغه کردن دختران اعدامی» منتشر کرده به نقل از سایت پارسینه پرسش و پاسخی را از سایت «پرسمان دانشجویی وابسته به اداره مشاوره نهاد رهبری» نقل کرده است. سؤال کننده پرسیده است: «گفته میشود بعد از عملیات مرصاد، با فرمان امام خمینی (ره) زندانیان سیاسی که بر سر موضع پیشین خود باقی مانده بودند، اعدام شدند و وسایل و لوازم شخصی آنها به خانوادههایشان بازگردانده شد. در این جریان حتی اعدام زنان که بسیار در اسلام محدود است، رخ داده بود و ادعا می شود که نظر به ممنوعیت اعدام دوشیزگان، دختران باکره را به عقد در میآوردند و بعد از این که باکرگی آنها زایل شد، اعدامشان میکردند. پاسخ شما به این مسائل چیست؟» اداره مشاوره نهاد رهبری(که در واقع همان خامنه ای است) به جای پاسخ به این سؤال و موضعگیری در قبال آن موضوع را مطلقا انکار نکرده چه برسد به این که آن را محکوم کند. بلکه درست به سیاق برخورد شیادانه شان با انتشار نوار صحبتهای آقای منتظری اینجا هم «شایعه» را به آقای منتظری منتسب می کند و می نویسد: «آشکار است که این شایعه ابتدا در مورد آیتالله منتظری ساخته شده است و در واقع هم ایشان زمانی که قائم مقام رهبری نظام بودند، بسیار منفور بودند و بسیاری از این حرفها در مورد ایشان ساخته میشد. طبیعی است که بعد از تغییر نگرش ایشان و قرار گرفتنشان در برابر طیف اصلی نظام، دیگر نمیشد این سخنان را در مورد او بگویند و به جای این که بگویند منتظری گفته، گفتند در زندانها روالشان چنین بوده است!»
البته این گونه رذالتها نسبت به زنان زندانی مقوله تازه ای نبود که فقط در جریان قتل عام رخ داده باشد. از همان ابتدای بعد از 30 خرداد 60 بازجویان و شکنجه گران رژیم آخوندی، بر اساس دیدگاه ضدانسانی خود، همواره از تجاوز و هتک حرمت زنان اسیر به عنوان یک شکنجه برای در هم شکستن مقاومت آنان استفاده می کردند. گزارشهای متعدد و نمونه های فراوان از این روش ضدانقلابی و ضدبشری در زندانهای مختلف موجود است. شاهدان زنده بسیار هستند که می توانند در این زمینه شهادت دهند. اما آخوندهای هرزه و رذل به جای پاسخگویی به توجیه کار ضدبشری خود پرداخته اند. توجیهاتی که بیشتر و بیشتر ماهیت ضدبشری و زن ستیز خودشان را برملا می کند.