در این نشریه مصاحبه های متعددی با عناصر اطلاعاتی سپاه و وزارت اطلاعات دربارة جریان مجاهدین از سالهای ۱۳۶۰ به بعد شده و هریک از آنها با دید خود به گوشه ای از حوادث و اتفاقات پرداخته اند. غرض من پرداختن به مجموعة این نشریه نیست. هرچند که جا دارد به دقت خوانده شود. علی الحساب به مصاحبه ای می پردازم که با شخص مجهول الهویه ای صورت گرفته که با عنوان «مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه» معرفی شده است. مصاحبه کننده از «مهمان نوازی و خوش کلامی» ایشان بسیار سخن گفته که ما در می گذریم و به نکته ای از حرفهایش می پردازیم. مصاحبه کننده یک جا از او سؤال می کند: «برخیها معتقدند در مسئولان نظام یک دیدگاهی وجود دارد که سازمان(مجاهدین) کلا محارب است و همه را از دم باید از ریشه زد. اما دیدگاه دیگری هم بود که می گفت ما باید به سراغ رأس و مرکزیت برویم و رأس را بزنیم و به تبع آن شاخ و برگها می افتند و تلفات ما هم کمتر می شود». و «مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه» پاسخ می دهد: «یک دیدگاه کاملا سطحی و نا آگاهانه تا نگاهی که می گفت هرکسی را از منافقین گرفتید ـ توبه و بریدن و این حرفها معنی ندارد ـ همه را بکشید اینها آدمهایی بودند که ماهیت سازمان را می شناختند ولی خیلی تند بودند. نگاه های بینابینی هم وجود داشت نگاهی که می گفت همه را بکشید نظرشان این نبود که به رأس ضربه نخورد ولی به قولی سر جمع کردن سکه های یک تومانی از روی زمین بود که اسکناس صد تومانی کمی بالاتر را نمی دید. هی شما می گفتید اسکناس صد تومانی یک کمی بالاتر افتاده است ولی او سکه های یک تومانی جمع می کرد. نه این که از اسکناس صد تومانی بدش بیاید و بگوید صد تومانی خوب نیست و باید یک تومانی بردارم... اما دیدی در سپاه بود ....که می گفت هرچیزی را به دست می آورید باید فورا ببینید بالای آن چیست». (رمز عبور جلد دوم شماره ۲۱ صفحه ـ ۱۸۶ـ۱۸۷)
جناب «مسئول» مربوطه به طور آشکاری به تقابل دو خط در مورد مجاهدین در درون رژیم اشاره می کند. اندکی در همین دو خط درنگ کنیم.
دو خط وزارتی علیه مجاهدین
مسئول اطلاعاتی رژیم تجربیات زیادی دارد و وقتی صحبت از مجاهدین می کند با کار کشتگی یک اطلاعاتی حرفه ای می گوید: «باید فورا ببینید بالای آن چیست؟» و خود پاسخ داده است: «در سال ۷۰ یک تجدید نظر اساسی در روشها و راه کارهای مبارزه با منافقین داشتیم. ... بطور کلی (از یکطرف) ما به این نتیجه رسیده بودیم که راه کار سازمان در انجام عملیات و ضربه زدن نظامی نیست. راه حل انحلال سازمان است....طی سالهای گذشته دستگاه امنیتی ما دارای این ضعف بود که ما در لایههای داخلی سازمان نفوذی نداشتیم، در نتیجه ما هم به نوعی درون خودمان انقلاب و تحول ایجاد کردیم که بتوانیم با شرایط جدید سازگار باشیم. چارت را به هم ریختیم و بخشهایی را که نیاز داشتیم طراحی کردیم...».
حرفهای مسئول مربوطه را به روز کنیم. صورت مسأله این می شود که «دشمن» مجاهدینی هستند که با هجرت بزرگ خود بزرگترین پیروزی سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی را علیه دشمن خود به دست آورده اند. راه حل نظامی و ضربه نظامی زدن به آنها هم بی ثمر بوده و نتیجه عکس داده است. پس هدف باید بشود «انحلال سازمان». و به گفته مسئول بررسی اداره التقاط برای این که انحلال صورت بگیرد باید: «در سازمان شکاف ایجاد شود».
یک قدم به جلو برداریم. چگونه می شود در سازمان شکاف ایجاد کرد؟ به گفته مسئول بررسی التقاط از دو طریق. به کار گرفتن بریده های سازمان و سعی در نفوذ در درون سازمان. اینجا دیگر شرح وظایف «بریده ها» و «نفوذی»ها روشن می شود.
واضح است که اگر بخواهیم حرفها و خط های مسئول مربوطه را واقعا به روز کنیم نباید انتظار داشته باشیم که همه به مثابه ارکستر بزرگ وزارتی یک صدا باشند و یک ساز را بنوازند. مهم «ایجاد شکاف» است. اینجا آقایان، و ایضا خانمهای بریده، آزاد هستند که هرکدام متناسب با وضعیتی که داشته و یا دارند یاوه های خود را با نامها و ادعاهای مختلف ارائه دهند. نفوذی ها هم در صف مجاهدین جا ندارند و تجربه شکسته خورده ای هستند. بنابراین باید با حفظ چهرة اپوزیسیون، و نقاب ضدرژیم زدن و منتقد مجاهدین بودن، سعی در «ایجاد شکاف» کنند.
به این ترتیب باغ وحشی درست می شود که همة وحوش مستقر در آن بوزینه و میمون نیست. در دو قدمی بوزینه ها، گرازها خانه دارند. در آن سو مارها و افعی های سر شده و یا نیمه هوش. در این باغ وحش، هر «وحش»ی برای خود سفرة معرکه ای پهن کرده است. یکی از نبود آزادی در سازمان می نالد. دیگری از طلاقهای اجباری می گوید، و دیگری از «کمبود روابط عاطفی».
یکی دو قدم که جلوتر برویم همه طلبکار کسی هستند که «فریب چشم او صد فتنه در جهان انداخت». هم او که سرش به «دنیی و عقبی» فرود نیامده و همیشه، بدون هیچ پرده پوشی، گفته است: “تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست». و در این لشگرکشی، که خطوطش از اتاق مبارزه با نفاق تعیین می شود، و زیر نظر افسران ارشدی همچون «مسئول بررسی اداره التقاط»، و خدم و حشمی همچون سبحانی و خدابنده و سلطانی و شاهسوندی و مصداقی هدایت می شود همة نیزه های زهرآگین به سوی قلب رهبری جنبش نشانه گیری می شود. و هر خائن و تواب و بریده ای با زبان ویژه خودش عقده دل می گشاید. هرچند مخرج مشترک همة یاوه های آنها یک چیز است. اما در این نقطه «سکه های یک تومنی» و «اسکناسهای صد تومانی» دست به دست هم می دهند و یک ساز واحد را می نوازند.
نگاهی به مواضع و عملکردهای «خائنان» و «توابان» بسیار روشنگر است. البته اهمیت پرداختن به آنان نه به خاطر «ارزش» و یا «اهمیت»ی است که فرد آنها دارند. تجربه نشان داده است آنان مفلوک ترین آلت فعلهایی هستند که دژخیمان بعد از «استفاده» از آنان بی ارزش تر از دستمالی مصرف شده به زباله دانی تاریخ پرتابشان می کنند. بنابراین در برخورد با این قبیل خائنان باید توجه به خط و خطوطی داشت که آنها، مستقیم و یا غیر مستقیم، از دژخیمان می گیرند و تحت اسامی و عناوین رنگارنگ عرضه می کنند. در واقع مهم نیست که چه، ولو متضاد با یکدیگر، بگویند. و حتی مهم این نیست که ریاکارانه از برخی نقاط قوت سازمان هم تعریف و تمجید کنند. مهم این است که به نیات پلید خیمه شب بازانی که سرنخ عروسکهای خود را در دست دارند توجه کنیم. در همین راستا است که نگاهی اجمالی به مواضع دو تن از این شرف باختگان مصرف شده خالی از فایده نیست.
سکه یک تومنی جدید از زبان یک تواب یک پولی
اگر حرف «مسئول مربوطه» مبنی به دو خط «سکه یک تومنی» و «اسکناس صد تومنی» را به روز کنیم بدون تردید ایرج مصداقی مصداق بارز و واقعی خط سکة یک تومنی است. او علاوه بر «متعهد» بودنش به مأموریتهای محوله «صاحب کاران پشت پرده»اش، که از او یک تواب خود فروش فعال می سازد، به لحاظ فردی هم با غیظی بی مانند سخن می گوید. این غیظ به قدری است وقتی از مجاهدین حرف می زند بدیهی ترین حقایق را هم منکر می شود. به همین دلیل زیبنده ترین توصیف او همان «تواب تشنه به خون» است. از نظر او همه چیز به «مسعود رجوی» ختم می شود. کاری هم به ربط داشتن و نداشتن حرفهایش ندارد. چماق را می کشد و بدتر از یک قلم کش(بر وزن چاقوکش) آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا به «اما پاکستان»خودش برسد. و از آنجا که بسیار هم بی پرنسیب است از سر هم کردن هیچ دروغ و زدن تهمتی ابا ندارد. قضیه «فراز و رها»یش رسوایی تکان دهنده ای بود که حتی صدای دوستان خود او را هم در آورد. اما مصداقی «سکه یک تومنی» است که به هیچ وجه کوتاه بیا نیست. او یاوه می بافد که مسعود رجوی از اول زندگی اش تا به حال یک شلاق نخورده است. مسعود رجوی کروکی خانه حنیف نژاد را برای ساواکی ها کشیده است، مسعود رجوی یک نسل را به مسلخ برده است و مسئولیت تمام این خونهای ریخته شده با او است. و دیکتاتوری وحشیانه مسعود رجوی در سازمان فوق تمام دیکتاتورهای فرقه ای در تاریخ معاصر است. (مضحک این که اسم خودش را هم به خاطر ارائه چنین اباطیلی می گذارد «منتقد»!) بعد هم که ورشکستگی اش را در تمام این یاوه ها به چشم می بیند سر خورده و ناامید، افسار پاره می کند و بی دنده و ترمز حتی به زیرآب زدن شهید محمد حنیف نژاد می پردازد. موضع او موضعی است به مراتب فاشیستی تر از تمام جناح های وزارتی. امروزه حتی هادی غفاری معروف به هادی گلو پاره کن در دفاع از خود می گوید: هویدا(نخست وزیر شاه) کسی است که حنیف نژاد اعدام کرده!، رضا رضایی اعدام کرده! اما بخوانید تا ببینید چگونه می توان در ماورای «گلو پاره کن» های حکومتی درباره حنیف نژاد سخن گفت: «وقتی لطف الله میثمی می گوید که من و حنیف نژاد می رفتیم سر قبر نواب صفوی، این نشان می دهند که آنها تا کجا کج راه می رفتند. این نشان می دهد نگاه نادرست حنیف نژاد به تاریخ ایران را، این نشان می دهد رفتن به سر قبر کسی که پدر معنوی همین جانیان بوده، همراهان همین ها بود، همزاد اینها بوده، بیخود نبود که در سال ۵۸ حتی در سال ۵۹ تقدیر می کردند از مؤتلفه ای ها از کسانی که منصور را کشتند به عنوان فرزندان میهن و فلان و فلان». بعد هم با پررویی و صراحت اضافه می کند: «دوستان باید یکجا باخودمان تعیین تکلیف کنیم و باید مسئولیت بپذیریم . دوستان کسی که در دهه ۵۰ و دهه چهل میلادی از حنیف نژاد بگیرید بیایید تا الان، همه می گویند فرزند زمانه، کدام زمانه؟ کسی که از دوران مصدق بیرون آمده، کسی که تجربه تاریخی مصدق را دارد، کسی که نقش ارتجاعی روحانیت را دیده چگونه به خودش اجازه می دهد. نقش ارتجاعی روحانیت را در سال ۴۲ دیده است خمینی را سمبل روحانیت مبارز بشناند؟ و به قم رفته با او دیدار کنند و برایش سینه زنی کنند .و بعد بگویید که شاه مرتجع است ...» (گفتگوی میهن تی وی با مصداقی ـ مرگ رفسنجانی وحواشی آن، تاریخ شفاهی رژیم و پروژه دهباشی، شلیک ناو آمریکایی ـ ۲۲ دی ۹۵- ۱۱ ژانویه ۲۰۱۷) به راستی هیچ گونه منطقی در این یاوه ها وجود ندارد که ارزش جواب دادن را داشته باشد. اما مصداقی با این کارها کار ندارد. مأمور است و معذور. یک خط را پیش می برد و به همین دلیل هم علاوه بر این که دنبال «سکة یک تومنی» است، خودش را هم لو می دهد. او به راستی خائنی «یک پولی» است.
سرنوشت بقیه کوته آستینان از گرد راه رسیده هم همین است. آنها فکر می کردند که با فحاشی و پراکندن تهمت بی حد و مرز به رهبری جنبش می توانند وظیفة محولة «ایجاد شکاف» در سازمان را بهتر انجام دهند. خام اندیشانه به چنان خوشرقصی هایی دست زدند که تنها اثرش بر کسانی که دستی در کار سیاست داشتند این بود که «مسعود رجوی» را نمی توان بالتمامه نفی کرد.
اما از آنجا که رژیم، و وزارت اطلاعات، در عمق انسجامی ندارد به زودی این خط «سکه های یک تومنی» هم مخالفانی در خود وزارت اطلاعات پیدا می کند. سر و صدای بقیه «ایجاد شکاف» کنندگان در می آید که آقا حرفهای «یک تومنی»ها به قدری دافعه دارد که بهترین تبلیغ برای «رجوی» است! هرکس این یاوه هارا ببیند یا بشنود دیگر یقین پیدا می کند که مسعود رجوی به راستی یک قهرمان پاکباز ملی است. این است که خط دوم یعنی خط «اسکناسهای صد تومنی» فعال می شود.
خط اسکنهاسهای صدتومنی با اجرای کفچه مارهای لو رفته
به اصطلاح «صدتومنی»ها که کفچه مارخورده افعی شدگانی با تجربه تر هستند به خوبی دریافته اند که مسعود رجوی کسی نیست که بشود بالتمامه نفی و یا انکارش کرد. او در سازمان و جنبش ملی وزنه ای دارد که غیر قابل انکار است. این عده به تجربه دریافته اند که «خیال روی او در هر طریق همره» رهروان است و «نسیم موی او پیوند جان آگه» هر انقلابی پاکبازی است که سر به سودای آزادی سپرده. پس برای این «تلفاتمان کمتر شود» و برای این به صورت مؤثرتری «ایجاد شکاف» کنیم اول باید او را «دو پاره کرد». یک مسعود رجوی تا خرداد ۱۳۶۰ و یک مسعود رجوی سالهای بعد. این همان کاری است که سعید شاهسوندی در گفتگو با همپالگی اش دنبال کرده است. به تصور او مسعود رجوی را تا مقطع انقلاب و به طور مشخص ۳۰ خرداد ۶۰ نمی توان منکر شد. نه شجاعتش و نه صداقتش را. نه توانایی رهبری اش و نه کاردانی و هوشیاری سیاسی اش را. لاجرم باید قبل از هرچیز او را به رسمیت بشناسیم تا خودمان آدمی «منصف» و «متعهد به حقیقت» شناخته شویم و بعد سر فرصت و در جا و برنامه ای دیگر حرف اصلی را بزنیم! همه کسانی که شاهسوندی را می شناسند و حرفهای او را شنیده یا خوانده اند می دانند که «انتقادات او به مسعود رجوی» چیست؟ کسانی هم که نمی دانند می توانند به کتابی که به نام «مکاتبات من با مسعود رجوی» منتشر کرده و در سایتش هم وجود دارد مراجعه کنند. تمام حرف او و «برادران پشت پرده اش» این است که بالاترین و مؤثرترین «ایجاد شکاف» ایجاد تردید به مبارزه و استراتژی مبارزه با خمینی. لذا هرآن چه از ۳۰ خرداد به بعد بوده عبث است. از نظر شاهسوندی این همان اسکناس صد تومانی است که در زیرش دهها اسکناس یک تومانی خود به خود روی زمین ریخته.
سعید شاهسوندی خائن مطرود و شناخته شده ای است که به شنیع ترین وضع میدان مبارزه را ترک کرد و به دست بوسی و شاگردی دژخیم پرداخت، و به شرطها و شروطها مورد عفو ملوکانه مقام عظما قرار گرفت، و به خارج کشور آمد تا در کسوت یک فروشندة کتاب و یا «خاویار» نقش پدرخواندة خائنان را در خارج کشور بازی کند. دربارة او بسیار می توان گفت. اما به آخرین محصول مشترک او با «همنشین بهار» نظری بیندازیم تا عمق ریاکاری منافقانه خائنی همچون او را بیشتر دریابیم.
ظاهر قضیه این است که این دو «موجود» به بررسی ضربه اپورتونیستی سال ۱۳۵۴ به سازمان مجاهدین پرداخته اند. اما برای کسانی که هم شاهسوندی و هم «محمد جعفری» را می شناسند روشن است که آنان دو یابوی بارکش گاری خطی ریاکارانه از سوی «اداره مبارزه با نفاق» هستند. در پس شهیه های این دو یابوی «منطقی» عربده هایی نهفته است که روزهای دیگر به صدا درخواهد آمد.
سعید شاهسوندی در این مصاحبه تا آنجا که توانسته برای برادر مجاهد مسعود رجوی مایه گذاشته است و نقش بی همتای او را در بازسازی سازمان و احیای مجاهدان بعد از ضربة اپورتونیستی متذکر شده است.
او مجاهدین را میراث داران امیرکبیر مصدق و نافی استثمار معرفی می کند و با اشاره به شدت ضربه اپورتونیستی اشاره می کند که این ضربه باعث گرایشات مختلفی در میان مردم و حتی خود مجاهدین می شود. بعد از تک به تک مسئولان مجاهدین حتی سردار موسی خیابانی نام می برد که: «این افراد راست نشده بودند ولی دچار تردید و دو دلی شده بودند». همپالگی اینجا وارد می شود و می پرسد حتی موسی خیابانی؟ و شاهسوندی جواب می دهد حتی موسی خیابانی. در ادامه اضافه می کند: «سوای هر اختلافی که می شود با مسعود رجوی داشت، و سوای هر نقطه ضعف فردی یا خصلتی که داشته باشد، این توان را داشت که سازمان مجاهدین را باز تعریف کرد» همپالگی سؤال می کند اگر این طور باشد باید نقش آقای رجوی نقش ممتازی باشد! و شاهسوندی جواب می دهد «بلاتردید و بلا شک. ما می توانیم باز تعریف مجاهدین را یک خسران بدانیم ولی مستقل از این که ما خودمان در کجا قرار داریم ولی بازسازی و احیا مجاهدین بدون نقش مسعود رجوی اساسا موضوعیتی نداشت و مطلقا جواب نداشت».
زیاد شگفت زده نشوید! این اعترافات را البته می توان به عنوان اعترافات یک خائن در آرشیو نگهداری کرد. اما برای تکمیل آرشیومان بهتر است به جنبه دیگری از واقعیت هم توجه کنیم.
این وجه واقعیت، این است که شاهسوندی نزد مجاهدین همیشه یک «شاگرد جلاد» بوده و با بلاهت، هم خودش و هم همپالگی اش، فکر می کنند، ما «فراموش کرده و بخشیده ایم» در حالی که نه می توان تسلیم زبونانة او را در بحبوحه نبرد فراموش کرد، و نه نقش شناسایی و رهنمودهای او برای ترور شهید بزرگوار حقوق بشر کاظم رجوی از یادمان رفته. و نه می توان لو دادن های مجاهدین و همکاری های او با جلادانی چون سعید حجاریان ها بخشید. تغییر لهجه سوسولی ـ فرنگی، هم کسی را فریب نمی دهد که گوئیا به راستی با خائنی منصف روبه رو هستیم.
او چندین بار در همین گفتگو گفته است که «شخصا متعهد به حقیقت» است. و بنابراین: «در آن تاریخ آقای رجوی در آن موضع بوده اند این که آقای رجوی در سیر تحولات بعدی در زمینه سازمانی شخصی و فردی و عقیدتی اش چه تغییراتی کرده نه موضوع بحث کنونی ماست و نه می تواند برموضع آن زمانش خدشه ای وارد کند» و «این هیچ نافی این نخواهد بود که نه آقای رجوی بلکه هر شخصیتی در زمان و مکان موضعگیریهایی که کرده را قدر بدانیم جایگاه مشخص آنها را بدانیم».
قضیه نقد مجاهدین و شخص برادر مسعود طی سالیان مسأله ای است که بیشتر از هرکس خود برادر مسعود، نه یک بار که صدها بار، استقبال کرده است. حرفی هم که شاهسوندی می زند در اساس «غلط» نیست. اما وقتی همین کلام درست از زبان یک خائن شناخته شده، مثل شاهسوندی، جاری می شود باید درنگ کرد و توطئه های نهفته و پنهان در این کلام را خواند.
مسئول بررسی دفتر مبارزه با التقاط در همان مصاحبه گفته بود: «روش تمامی جنبشهای شبه توتالیتر این است که هرچه بیشتر به آنها ضربه بزنید، هم منسجم تر میشوند و هم نیروی بیشتری میتوانند جذب کنند و فعالیت آنها تشدید میشود، مگر این که سراغ عملیات روانی بروید» و شاهسوندی دارد همین «عملیات» را مهندسی می کند. آن روی تملق های مشمئز کننده شاهسوندی که تماما برای فریب و ایز گم کردن ابراز شده خط وحشی و درنده و بی چاک و دهانی است که توسط مصداقی پیش برده می شود. در واقع شاهسوندی و مصداقی دو روی یک سکه هستند و سرنخ هر دوتایشان به یک آخور می رسد. یکی از تبار سعید حجاریان است و دیگری از تخمة محمد توانا.
اما از نظر ما و هرآنکس که درد حضور و وجود رژیم ضدبشری آخوندی را روی شانه هایش احساس می کند دربارة این قبیل خائنان همان نظر «دانته» در کمدی الهی خود است.
دانته در «کمدی الهی» خود به طبقه بندی دوزخ پرداخته و به تناسب جرائم افراد جایگاه های آنها را در طبقات مختلف جهنم مشخص کرده است. در پائین ترین مراتب و بدترین مکانهای دوزخ نفری به تنهایی نشسته که هیچگاه بخشیده نمی شود و شایسته بدترین عذابها است. او «یهودا» یار خائن مسیح است که نه تنها میدان مبارزه را ترک کرد که عیسای مسیح را به سکه ای فروخت. به همین قیاس جایگاه خائنان خود فروخته در هر جنبشی مشخص است. آنان سیاهکار ترین دشمنان خلق و مبارزه هستند و تجربه های کلیه جنبشهای آزادیبخش نشان می دهد بدترین ضربات از طریق همین «خائنان» به جنبش وارد شده است.