جمشید پیمان: کار عطش، تمام به یک جرعه نور نیست


 کار عطش، تمام به یک جرعه نور نیست



از هر گروه و قوم و ز هر دین و دسته ایم
عاشق ترین دلبر خوب خجسته ایم

یک سینه اشتیاق و شب اول قرار
بی صبر و منتظر به روز قرارت نشسته ایم

از بس که سنگ خورده به جان امیدمان
مانند جام باده ی درهم شکسته ایم

مهمانسرا که نیست دل و خانه ی تو است
دلبسته ی توایم و ز گیتی گسسته ایم

با هر کلام نغز تو دلشاد و سرخوشیم
با هر نگاه روشنت از غصّه رَسته ایم

دل پُر ز اضطراب و نفَس غرق التهاب
یعنی که بی حضور تو بی تاب و خسته ایم

کار عطش،تمام به یک جرعه نور نیست
ما چشم و دل به چشمه ی خورشید بسته ایم