«سال بد/ سال باد/ سال اشک/ سال شک؛
سال روزهای دراز و استقامتهای کم؛
سالی که غرور گدایی کرد؛
سال پست/ سال درد/ سال عزا
سال اشک پوری/ سال خون مرتضا...»
(از چپ به راست: مرتضی کیوان، شاملو، نیما، سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج)
شعر «عشق عمومی» یکی از شعرهای مجموعه «هوای تازه» است که شامل شعرهایی است که شاملو در سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۵ سروده است.
«عشق عمومی»
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود.
*
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
*
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
*
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید،
زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست» (۱۳۳۴).
شاملو در یکی دو مصاحبه درباره این «درد مشترک» سخن می گوید, از جمله در گفتگویی که در ۲۰ مرداد ۱۳۵۸ زیر عنوان «سندباد در مرگ» (از «شبانه ها» تا «هجرانی ها») در روزنامه «بامداد» به چاپ رسید:
«من از درد خودم فریاد زده ام و البته که چنین است. مگر می توان از درد دیگری فریادزد و در ضمن صمیمی و صادق نیز بود! امّا اگر درد من درد تو نیز بوده؛ اگر درد من درد مشترک بوده, پس در همان حال "درد مشترک" را فریاد زده ام».
شاملو در گفتگویی که در نشریه «اندیشه و هنر», شماره ۲, فروردین ۱۳۴۴ («ویژه نامه الف. بامداد») به چاپ رسید, در همین باره با اشاره به مردم می گوید:
«من اگه انسان باشم, نمی تونم از درد شما غافل باشم؛ نمی تونم. توی عاشقونه ترین شعرهای من یه عقیده اجتماعی پیدا می کنین, چرا؟ برای این که من دور نیستم از جامعه ام. من همراه جامعه هستم. من حس می کنم جامعه ام رو. و این اصلاً تخته پرش منه».
شاملو در«شعری که زندگی ست», از سروده های سال ۱۳۳۴ که در مجموعه «هوای تازه» به چاپ رسید, درباره این «تخته پرش» شاعر روشن تر سخن می گوید:
«موضوع شعر شاعر پیشین
از زندگی نبود.
در آسمان خشک خیالش, او
جز با شراب و یار نمی کرد گفت و گو.
او در خیال بود شب و روز
در دام گیس مضحک معشوقه پای بند،
حال آن که دیگران
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
مستانه در زمین خدا نعره می زدند!
*
موضوع شعر شاعر
چون غیر از این نبود
تاٌثیر شعر او نیز
چیزی جز این نبود:
آن را به جای مته نمی شد به کار زد:
در راهای رزم
با دستکار شعر
هر دیوصخره را
از پیش راه خلق
نمی شد کنار زد.
یعنی اثر نداشت وجودش
فرقی نداشت بود و نبودش
آن را به جای دار نمی شد به کار برد.
حال آن که من
به شخصه
زمانی
همراه شعر خویش
همدوش شنجوی کره یی
جنگ کرده ام
یک بار هم "حمیدی شاعر" را
در چند سال پیش
بر دار شعر خویشتن
آونگ کرده ام...
*
موضوع شعر
امروز
موضوع دیگری است...
امروز
شعر
حربه خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه یی ز جنگل خلق اند
نه یاسمین و سنبل گلخانه فلان.
بیگانه نیست
شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق:
او با لبان مردم
لبخند می زند,
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند می زند...
*
الگوی شعر شاعر امروز
گفتیم:
زندگی ست!
از روی زندگی ست که شاعر
با آب و رنگ شعر
نقشی به روی نقشه دیگر
تصویر می کند:
او شعر می نویسد:
یعنی
او دست می نهد به جراحات شهر پیر
یعنی
او قصّه می کند
به شب
از صبح دلپذیر؛
او شعر می نویسد،
یعنی
او دردهای شهر و دیارش را
فریاد می کند
یعنی
او با سرود خویش
روانهای خسته را
آباد می کند؛
او شعر می نویسد،
یعنی
او قلبهای سرد و تهی مانده را
ز شوق
سرشار می کند؛
او شعر می نویسد،
یعنی
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسیر می کند.
یعنی
او فتحنامه های زمانش را
تقریر می کند.
این بحث خشک معنی الفاظ خاص نیز
در کار شعر نیست...
اگر شعر زندگی ست،
ما در تک سیاه ترین آیه های آن
گرمای آفتابی عشق و امید را
احساس می کنیم.
کیوان
سرود زندگی اش را
در خون سروده است
وارتان
غریو زندگی اش را
در قالب سکوت،
امّا, اگرچه قافیه زندگی
در آن
چیزی به غیر ضربه کشدار مرگ نیست,
در هر دو شعر
معنی هر مرگ
زندگی ست. ۱۳۳۴».