این بیت فردوسی شاید که زبان حال مجاهدین باشد:
"فریدون فرخ فرشته نبود
به مشک و به عنبرسرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکوئی
تو داد و دهش کن فریدون توئی"
انسانهائی زمینی و با تفاوت و صاحب سرنوشت خویش. تن به روزمرگی ندادن و پشت نکردن به سختی ها.
آن موقع محمد که حنیف نژاد اید ئولوژی سازمان را حول محور و مرز بین با خدا و بی خدا تعیین نکرد ، و مرز را بین استثمار کننده و استثمار شونده ، تبین کرد آیا می دانست که این جنبش فراسوی زمان و مکان حرکت خود را ادامه خواهد داد؟
آنجا که با کشیدن مرزی بین استثمارگر واستثمار شونده، بر برداشت های ارتجاعی از اسلام خط بطلان می کشد و تبدیل به جنبشی می گردد که با اقبال مواجه می شود و راه تازه خود را به افراد و جریان های آزادیخواهی دروان سلطنتی می شناساند و مورد قبول و احترام قرارمی گیرد. در این مختصر هدف بررسی تاریخچه مجاهدین و دید تاریخی به موضوع نیست . ولی در "کتاب جریان های مذهبی و سیاسی از ۱۳۲۹=۰ تا سال ۱۳۵۷ بخشی به خاطرات نگفته شده از خمینی اختصاص یافته است (در حقیقت کل کتاب حول محور عدم مشروعیت مبارزاتی مجاهدین و عدم اقبال از آنهاست.۱*) که بررسی بخش کوتاهی از آن برای روشن شدن مسئله بی مناسبت نیست.
در این قسمت دعائی خاطرات خود را با "امام" نقل می کند:
پس از ربودن هواپیمای ایرانی و فرود آن در بغداد و دستگیری ۹ نفر، سازمان تلاش می کند که به نحوی از طریق خمینی برای آزادی آنان کمک بگیرد و پیامی را که آیت الله طالقانی با جوهر نامرئی نوشته بود را بوسیله یک فرد قابل اعتماد به "امام" رساندند. در این پیام آمده بود "انهم فتیه بربهم و زدنا هم هدی !" روز بعد خمینی گفت: "من نمی توانم کاری انجام دهم." ۱*
در جای دیگر دعائی تعریف می کند: من از نزدیکان "امام" بودم . کسی بودم که واسطه می شدم بین این سازمان و بین امام که اینها موفق شوند. ساعت ها با "امام" صحبت می کردم بلکه بتوانم یک جمله از "امام!" در یک اعلامیه بگیرم که به دفاع از سازمان یا یکی از این افراد این سازمان باشد. در یک جلسه خاطرم هست که من بعد از یک ساعت ونیم صحبت، گریه ام گرفت، و شاید پنج دقیقه گریستم و نتوانستم حرف بزنم که بلکه بتوانم حمایت امام را از این سازمان و از راه کار آنها و شیوه کار آن ها کسب کنم . "امام" مقاومت کرد.
خود من سمپات سازمان شده بودم و حتی بالاتر از سمپات، رابطه ارگانیک با سازمان داشتم، چهار الی پنچ سال در این رابطه کوشیدیم به نفع این سازمان پیش "امام"، یک کلمه تآئید بگیرم، نتوانستم و این را هیچ کس نتوانست. آیت الله طالقانی، آیت الله زنجانی نتوانستند. "مطهری " پیام داد که از این جوان ها حمایت کنید، نتوانست. همین حضرت آیت الله منتظری، ایشان هم نامه دادند، همین حجت الاسلام رفسنجانی در نامه ای به "امام" نوشته بود و خواسته بود که از اینها حمایت بکنید و نامه که توسط عزت الله سحابی به خارج می رفت تا به "امام" برساند . این همه جریانات می خواستند به این مرد فشار بیاورند، اما چیزی که را که اعتقاد وباور داشت محال بود که کسی علیه آن بتواند درش نفوذ کند و از ایشان کلمه ای بگیرد..... دعائی می گوید نظر"امام " نسبت به کتابهای نوشته شده از طرف سازمان این بود که: نقل قول از "امام": " اینان بیش از آنکه تعبد داشته باشند، تمسک دارند."
و اما دعائی که نفر مورد اعتماد "امامش" بوده و از مقاومت "امامش" در برابر همه برای تائید نکردن مجاهدین داستانسرائی می کند، همه حقایق را نمی گوید. تعریف نمی کند که پس از انقلاب ضد سلطنتی در عرض مدت کوتاهی سازمان مجاهدین در بین مردم با استقبال بی نظیری مواجهه شده بود و در سراسر ایران نسل جوان گمشده خود را در سازمان و ارزشهای آن پیدا کرده بودند و دفاتر جنبش هوادارن مجاهدین در همه جا مملو از جوانان بود. دعائی و بقیه سران نظام توضیح نمی دهند که خمینی اضافه بر ارتجاعی بودن، بسیار مصلحت اندیش و اپورتونیست هم بوده است.
وی برای مهار مجاهدین، خودش از طریق پسرش احمد از مسعود رجوی برای دیدار با خودش در قم دعوت می کند. در بحث های استراتژی قیام و سرنگونی مسعود رجوی در باره آخرین دیداربا خمینی می گوید: ۳*
" خمینی بعد ازتعارفات اولیه و ابراز علاقه و دوستی نسبت به آیت الله شاه آبادی پدربزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدی که در همین ملاقات حاضر بود، حرفش با ما این بود که: خیلی از آقایان از شما شکایت و گله دارند و همین دیروز هم که فهمیدند شما این جا می آیید، همه کتابها و اعلامیه هاتان را آوردند و به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط می خواهم شما با مردم و اسلام باشید تا اوضاع سابق به کشور بر نگردد.... (نقل به مضمون).
منظور خمینی از مردم و اسلام واضح بود. گردن گذاشتن به ولایت و هژمونی خودش را می خواست که طبعا مرز سرخ ایده ئولوژیک ما با ارتجاع بود.من هم گفتم: " ما اسلا ممان را ساده پیدا نکردیم بلکه اعتقاد به آن را از لابلای رنج و خون مردم ایران و جوخه های اعدام و اتاق های شکنجه به دست آورده ایم. از شما هیچ در خواست دنیوی و مادی، نداریم در راه آزادی و استقلال ایران، ما را بدون کمترین در خواست دنیوی و مادی کمترین سربازان خود بدانید. اکنون قدرت سیاسی و قدرت مذهبی در شما متمرکز شده است و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود می تواند کون و مکان را تغییر دهد. (نقل به مضمون).
خواندن و مرور این مطالب نکاتی را بارز و بر جسته می کند. دو برداشت متضاد از اسلام ! آنچه که اسلام خمینیمی خواهد" تعبد" است که در ولایت فقیه به منصه ظهور می رسد . یعنی پذیرش بدون چون و چرا. یعنی انسان را از حق انتخاب محروم کردن. دستگاه ایده ئولوژی "تعبد" در سطح فردی اجرائی افرادی چون خلخالی، لاجوردی، قاضی مقیسه، مرتضوی و دولت آبادی وووو را تربیت می کند. ودر سطح سازمانی سپاه و بسیج و ارگانهان های چند ده گانه سرکوب را می توان نام برد.
بلندگوهای این ایده ئولوژی امامان جمعه رنگ و وارنگ، مطبوعات و صدا وسیمای رژیم است. و اما بر اساس تعریف خمینی و ایده ئولوژی " تعبد" مرزهای جغرافیائی ایران برای ولایت فقیه تنگ است و فراسوی مرزها همسنگان خود را پیدا می کند. در آفریقا "الشباب" می شود و "بوکوحرام" در خاورمیانه "القاعده" است ویا "طالبان" و در سیر دگردیسی خود "داعش" می شود. ایده ئو لوژی " تعبد"هر چه غیر خود را زشت و
ناپسند می داند که باید به سخترین شیوه ها از بین برود. ایده ئو لوژی " تعبد" انحصار طلب است.
شناخت صحیح و به موقع مجاهدین از ایده ئولوژی " تعبد" باعث نوشتن کتاب "بنیادگرائی اسلامی، تهدید جدید جهانی " بوسیله آقای محمد سید المحدثین در بیش از بیست سال پیش می شود.
و اما دیدگاه مجاهدین درست در مقابل این دیدگاه عقب مانده و ارتجاعی قرار دارد. دیدگاهی بر اساس اختیار و انتخاب. این دیدگاه هست که انسانهائی را تربیت می کند که الگوی جهانی شده اند. کسانی که قدر انتخاب خود را می دانند و خود را صاحب سرنوشت خود می دانند و در اوج آگاهی با سری افراشته به استقبال سختیها می روند.و از فدا کردن ابائی ندارند.
نمونه ها کم نیستند! بیش از صد و بیست هزار شهید و و دهها هزار زندانی هر کدام بینه ای هستند براین حقیقت. از بنیان گذاران این راه باید گفت که تابلوئی جدید از راه رسیدن به آزادی را آفریدند و به شعار "مجاهد غبار از رخ دین زدود" لباس واقعیت پوشاندند. از زهره قائمی باید گفت که در دست این رژیم اسیر می شود و پس از رهائی دوباره سر از پا نشناخته خود را به سازمان می رساند و یکی از زیباترین تابلو های فدا در راه آرمان را همراه با همرزمش ژیلا طلوع ترسیم می کند. از صبا و آسیه و یا رحمان و حنیف ویا علی صارمی، محمد حاج آقائی، جعفر کاظمی و غلامرضا خسروی! از زندانیان لیبرتی باید گفت که محروم از آب وبرق در گرمای بیش از 50 درجه باید هر روز چشم در چشم کسانی داشته باشند که خون عزیزان آنان را بر زمین ریخته اند و آنان را شکنجه می کنند. و یا از سعید ماسوری و یا علی معزی باید گفت که اسیر در دست پاسداران خون و جنون فریاد هیهات من الذله سر می دهند وبی مهابا با پیام هایشان دستگاه سرکوب رژیم " تعبد" طلب را به چالش می کشند.
سعید ماسوری درپیامش در مورد سالگرد حماسه اشرف می نویسد. " به عنوان یک زندانی اسیر و در بند چه کاری می توانم که دست تهی را تنها در سر می توان کوفت و یا تنها امیدوار باشم که بزودی بر خلاف همه هیاهوهای اصلاحات و اعتدال ……
این افراد برای تیر خلاص زدن به سراغ ما زندانیان هم خواهند آمد …. و چرا نیایند… مگر چیزی مانع آنهاست و مگر با توجه به نقطه بلوغ شرایط، چاره ای باقی مانده ….
ولی ای بسا که همین خونهاست که تاریخ را بحرکت در آورده و معادلات را تغییر می دهد…
بهر حال مطلقا سرنوشت خود را جدایی از شما نمی دانم و چه بسا بزودی ما هم به خیل شما بپیوندیم …
و این خون صبحگاه تغییر است که این گونه می طلبد دل خورشید در همه، قطره های آن…
الحمدالله علی حسن بلائک "
سعید ماسوری زندان گوهردشت سهشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۲"
کلمات سعید را باید بارها و بارها خواند. صداقت و شجاعت در این پیام موج می زند. سعید از اینکه جانش را بدهد
نمی ترسد و این را بهای تغییر می داند.
انگار که مهدی رضائی است و انگار که رحمان منانی است که می گوید: " به جز این جون نا قابلمون چی داریم که برای مردمون بدیم." کلماتی به صافی و سیالی آب!
اضافه بر عناصر صداقت وفدا که رمزماندگاری مجاهدین است اگر از رهبری مسعود و مریم رجوی سخنی گفته نشود حق مطلب ادا نشده.
رهبری مجاهدین تضاد دوران را شناخت و بر آن پای فشرد و از هیچ نهراسید. در تمامی نشیب و فرازها با ایمان به حقانیت راه، پیش رفت و پیش می رود . بارها و بارها رژیم دست در دست همراهان مماشات برای نابودی کل سازمان و رهبری پیش رفته. بمباران قرارگاههای مچاهدین، حملات بی شمار به اشرف و لیبرتی . دستگیری و شکنجه هواداران و فعالین در داخل ایران، حمله به مقر شورای ملی مقاومت، دستگیری مریم رجوی و قرار دادن نام مجاهدین در لیست تروریستی از این جمله است. بی شک بدون رهبری ذیصلاح عبور از هر کدام از این سختی ها قابل تصورنبود.
اما در این روزها چشم انداز بسیار روشنی در مقابل ما قرار دارد. زنانی چون زهرا مریخی، مینا رضائی و نرگس عضدانلو با صلاحیت و عزمی صد چندان رهبری مقاومت ایران را برای دوران پایان رژیم ضد بشری ولایت فقیه در دست دارند.
با سلام و درود به همه شهیدان راه آزادی مردم ایران
پانویس:
*۱- کتاب جریان ها و سازمان های مذهبی سیاسی ایران سال های ۱۳۵۷-۱۳۲۰
نویسنده: رسول جعفریان
انتشارات: مرکز اسناد اسلامی
*۲-هواپیما ربائی سال ۱۳۴۹
*۳-استراتژی قیام و سرنگونی (کتاب اول)
نویسنده: مسعود رجوی