دمشون گرم. سیدعلی و دار و دسته ش می خندیدندو کرکری می خواندند. گاهی هم برای بی اعتبار کردن افشاگریهای مقاومت، اینجا و اونجا اعلام میکردند که این اطلاعات را اسرائیلی ها و امریکائیها و ... به مجاهدین داده اند و همه ش دروغه و از این دست حرفای آخوندی. جامعه بین المللی عکس العمل نشان داد و تحریمها شروع شد. سیدعلی می گفت که "ما خط قرمز داریم"!. یک اصطلاحاتی هم از سانتریفیوژ و این مسائل فنی سایتهای غنی سازی یاد گرفته بود که برای امت همیشه در صحنه خرج میکرد و خط قرمز می کشید. فکر میکرد که این "تحریم بازیها" الکیه و با چند تخته قالیچه ابریشمی دادن به رئیس سازمان انرژی اتمی و رئیس سازمان ملل و این یکی و اون یکی قضیه حله و تا دنیا بخواد بفهمد که چی شده، بمب اتم تو دست عاقاس. و اما برای اینکه در همین دوران گذر هم بتوانند نفت کافی بفروشن باید یک آدم زرنگ! از میان حزب اللهی های قدیمی بیارن که خیلی بارش باشه. هم اقتصاد و علم احضار جن بلد باشه و هم سیاستمدار باشه. خلاصه احتیاج به یک "چرچیل حزب اللهی" داشتن که عاقا پیداش کرد. احمدی نژاد. کسی که "نظر عاقا بیش از همه با نظر ایشون نزدیک بود"! و یارو را با زور و تقلب کردش رئیس جمهور. و یارو هم شروع کرد به "هدایت کشتی"! در کنار عاقا. دوستانش را هم وارد میدان کرد. بابک خان زنجانی و بقیه دارو دسته. در کنار دور زدن تحریمها و فروش نفت قاچاق، خود احمدی نژاد هم برای حفظ روحیه امت همیشه در صحنه شعار میداد و به قطعنامه های سازمان ملل دهن کجی میکرد. می گفت که: " اونقدر قطعنامه بدید تا قطعنامه دانتان پاره بشه." و بیچاره سازمان ملل که با "قطعنامه دان" پاره شده درگیر هزار مشکلات بود. هشت سال که گذشت عاقا فهمید که با این تحریمها نه تنها بمبی نتوانسته بسازه بلکه هرچی هم که نفت فروخته توسط دوستانش و سران سپاه و دوستان احمد نژاد به غارت رفته و اوضاع پَسه!. این بود که تصمیم گرفت یک نفر را بیاره که با "قطعنامه دان"! سازمان ملل کاری نداشته باشه و بلد باشد که مذاکره کنه. روحانی رو آورد. "خط قرمزها" را هم براش توضیح داد. روحانی در مذاکرات فهمید که کار خیلی بیخ داره و باید عاقا از همه خط قرمز ها عقب نشینی کنه. عاقا در حالیکه همچنان برای حفظ روحیه امت همیشه در صحنه به رجز خانی ادامه میداد، رفت زیر بار خوردن جام زهر. "برجام" امضا شد. اوباما هم که برای حل مشکلش در عراق به عاقا احتیاج داشت یه مقدار امتیاز مخفی و علنی به عاقا داد و عاقا خوشحال و راضی از آوردن روحانی گرفت خوابید. اما "بدشانسی"! دست از سر عاقا بر نداشت. اوباما رفت و ترامپ آمد. خط مماشات امریکا عوض شد . برجام بی برجام. عاقا که انگار دیگر پشمی به کلاهش نمانده بود و توان رجزخانی برای امت همیشه در صحنه را نداشت، روحانی را فرستاد که رجز بخواند. حالا روحانی شروع کرده:
آهای امریکائیا؛ "ده تا ترامپ هم که بیاد نمیتواند دستاوردهای ما را از برجام از بین ببرد". البته چه خوب شد که نه به "قطعنامه دان" سازمان ملل حمله کرد و نه خط قرمزهای عاقا را یادآوری کرد. هاهاهاها.
حالا وقتی تحریمهای جدید شروع بشود عاقای درمانده باید کی را بیاورد؟ آن طناب داری که مقاومت بر گردن عاقا انداخت حالا دارد عاقا را خفه می کند. ظاهرا چنته عاقا از حقه بازیها خالی شده و عاقا "باید بره!". سدعلی بای بای!