کودکی بیش نبودم که روزی پدرم دستم را گرفت و برد به یکی از این مکانها. اتاقی تنگ و تاریک و پر از بچه های قدونیمقد. ملای آنجا، عینکی استخوانی به چشم داشت که با نخ رنگ رو رفتهای به گردنش آویزان بود. پیرمردی زمخت، با چوبی نتراشیده دردستان چروکیده و لرزانش که نشان از قدرت و هویتش بود!
خودش را ملا فاضل معرفی کرد و از مقررات آنجا گفت و کمی هم در مورد فلک کردن کودکانی که درس نخوانند و ملا را اذیت بکنند. ترس بر وجودم مستولی شده بود. پیرمرد گویا نگرانی را در چشمانم خوانده باشد به آرامی گفت نترس جانم، همه را که به فلک نمیکشیم. مگر کسی که شیطنت بکند و کارهای خیلی بد از او سر زند. کسی که کار یزیدی بکند. از ته دل هم دعا کرد که خدا هیچ احدی را به دوران آخری یزید دچار نسازد. بعدها دستگیرم شد که تکیه کلام ملاست. چند ماهی سپری شد. حالا دیگر با خلق و خوی او آشنا شده بودم. ترسم ریخته بود. یکروز که ملا از عصبانیت کف کرده بود و به زمین زمان تعرض میکرد... پرسیدم راستی عمو فاضل این یزید کیه؟!.
ملافاضل که گویا اولین بار باشد در این زمینه مورد سئوال واقع شده، از زیر عینک استخوانیاش به من زل زد و با صدایی لرزان گفت، بزرگ بشی میفهمی بچه، و زیرزبانش غر زد که لعنت بریزید!.
چند روز بعد برای پدرم پیغام فرستاد که بیا پسرت را ببر. کفر می گوید و دیگران هم یاد میگیرند!.
بزرگتر که شدم سکهام افتاد مبنی بر اینکه بیچاره ملا از چندوچون موضوعی که مطرح میکرد خبر دقیقی نداشت. با این وجود از حرکات و سکناتش میشد فهمید که یزید سرانجام شومی داشته است.
این روزها با مشاهده اوضاع و احوال بهشدت وخیم آخوندهای حاکم، بی اختیار یاد ملافاضل افتادم. آخوندهای شیاد و دجالی که یزیدیند ولاجرم سرنوشت محتوم او را پیدا خواهند کرد.
آنها در ته خط جنایت و شقاوت سالیان، به نقطهای رسیدهاند که ملافاضل در ذهن و ضمیرش ترسیمشان میکرد. مردم ایران که روزگاری بنا به مجموعه دلایل برای امثال ملا، احترامکی قائل بودند حالا در هر کوی و برزنی بر لعن و نفرینشان نشستهاند. این جماعت بدخیم، تبدیل شدهاند به جزامیانی که همگان از نزدیک شدن به آنها پرهیز میکنند. برای مردم ایران عمامه سیاه و عمامه سفید، اصولگرا و اصلاحطلب تفاوتی را برنمی انگیزد. عملکرد جنایتکارانه این قوم شقی آنها را از ماه به چاه پرتاب کرده است. خلایق فریاد میزنند که دشمن ما همینجاست و نه امریکا و یا هر جای دیگر. ذوبشدگان در ولایت دسته دسته در عمق استراتژیکشان سوریه کشته میشوند و دیگر خبری از الدروم و بولدرمهای آنچنانی شنیده نمیشود. مردم عراق با تظاهراتشان در شهرهای گونان هست و نیست آخوندها و دم دنبالچههای آنها را به شعلههای آتش میسپارند. دیگر نه تنها از امدادهای غیبی خبری نیست بلکه از کلت و کیک و نامههای فدایت شوم غارتگران اثری نمانده است. به یمن رنج شکنج مردم ایران و فرزندان رشیدش صداهایی در محکومیت حاکمان ضدبشر و همدردی با مردم ایران در اقصی نقاط جهان به گوش میرسد. چه درست و چه بحق گفت شیر همیشه بیدارمردم ایران: "اگراشرف - کانون مقاومت وشرف ایران و ایرانی- بایستد لاجرم جهان خواهد ایستاد!".
اشاره به سخنان و بیانات برخی از دولتمردان و شخصیتهای شناخته شده امریکایی در روزهای برگزاری مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک بسیار گویاست.
رئیس جمهور امریکا گفت: رژیم ایران بذر مرگ و نابودی می پاشد. رژیم ایران صادر کننده خشونت، ترور و هرج و مرج است. جان بولتون مشاور امنیتی کاخ سفید میگوید: روزهای مصونیت ملاها به پایان رسیده است. اگر آنها به تقلب و فریب ادامه دهند باید هزینه سنگین آن را بپردازند.
وزیر خارجه پمپئو هم گفت: رژیم ایران بدترین نقض کننده حقوق بشردرایران است.
همه نفرات بالا و بسیاری از دولتمردان کنونی و سابق به این نتیجه رسیدهاند که در کنار مردم ایران بودن به صلح منطقه و جهان کمک شایانی خواهد کرد. در مقابل، آخوند روحانی در حضیض ذلت و خفت در سالن تقریبا خالی مجمع عمومی سازمان ملل التماس دعا دارد که آب رفته بجوی باز آرند و برخلاف سلف خویش مدعی است قطعنامههای سازمان ملل کاغذپاره نیستند!.
آخوندها در داخل منفور خاص وعام شده و در منطقه و جهان بهشدت منزوی و رسوا گشته اند. حاکمان دزد و وطن فروش در ایران و جهان با مقاومتی سربلند و سرافراز رودررو هستند که عرصه را از همه جوانب برآنها تنگ و تنگ تر کرده و دمار از روزگارشان در آورده اند.
یاد ملافاضل بخیر و تکه کلامش که همه را از سرنوشت شوم یزید و یزیدیان دوران برحذر میداشت.
آخوندهای حاکم که بر سر هر منبر و محرابی از سرنوشت فلاکت بار و محتوم یزید میگفتند. بنگر که حالا در آستانه چهلمین سالگرد عمرننگین نظامشان، مرگ محتوم رژیم جهل و جورشان را پیش از مرگ به عزا نشسته اند. این حادثه میمون و در حال وقوع، پیشاپیش بر مردم ایران و فرزندان قهرمانشان در اشرف سه و در بیشه شیران، ایران و سراسر جهان مبارک باد.