از ورودی در کنار دروازه وارد میشوم و چهرهی آشنای دکتر یحیی را میبینم که بک سال پیش او را برای بار اول در امداد اشرف ٣ ملاقات کرده و شیفتهی تواضع و اخلاق او شده و هستم.
درست یک سال پیش در همین اوقات، این محل را دیده بودم، مجموعهای از تپه و یک جادهی پر از گل و شل، چند قطعه زمین تسطیح شده برای تأسیسات و انبوهی از کار ساختمانی تازه شروعشده بود، از بالای تپه به محیط نگاه میکردم و حجم کار واقعاً نفسگیر بود. آن روزها تنها چند روز از زلزلهی کرمانشاه میگذشت، در همان ایام هم برنامهی همیاری برگزارشده بود، تعهد داده بودم و واقعاً در تلاش و برنامهریزی جدی برای رسیدن به این تعهد بودم، اما وقتی در همان بالای تپه به محیط و طول و عرض کار نگاه کردم تنها واکنش طبیعی این بود که سطح تعهد را دو برابر اعلام بکنم. تنها دیدن امواج انرژی ساکنان اشرف سه بود که این جرئت را داد و بهتر بگویم من را در مقابل ایفای مدار جدیدی از تعهدپذیری گذاشت، وقتی ساعات کار پزشکان اشرف را با دنیای خودم مقایسه میکردم، بیشتر از کمیت ساعات کار، فاصلهای بسیار طولانی و کیفی را احساس میکردم، گویا که ساعت دیواری اساساً یک وسیلهای به رسمیت ناشناختهای بود،
امسال اما هیچچیز قابلتشخیص نبود، ردیفهای متعدد ساختمانهای چندطبقه، خیابانها، بلوار اصلی، میدانها، سالنهای ورزشی، سالنهای اجتماعات رسمی، بیمارستان و کلینیکها و آشپزخانهی بزرگ و قنادی ویژه و چندین محل دیگر مثل دستهی گل در میان یک حلقه از سبزی و آبادانی، بیان روح و جان افرادی هست که زیبا پرست و عاشق زندگی هستند، وقتی در هر گوشه و هر محل ممکن گیاهی سبز شده و گلی کاشته شده و نظافت و پاکیزگی حتی در میان کارهای عظیم ساختمانی، خود را نشان میدهد؛ همه بیان از وجود انسانهایی هست که به زندگی زیبا اعتقاد عمیقی دارند، نظم آنها و تلاش آنها از عشقی نشأت میگیرد که در تکتک آنها به انسانیت و آزادی روح بشر سرشار است، شهرکی آباد و زیبا در میان طبیعتی ملایم، تعجب غریزی این است که چقدر خاک آباد است، قیاس میکند به بیابان خالص و سنگ زار لیبرتی، اما در اینجا آب هست و موشک و خمپاره و بمب نیست، تلاش سریع به نتیجه میرسد، دستی که خاک شور خالص را به " گوهری در بیابان" تبدیل کرد، الان بهسرعت بیشتری دارد یک محل کشاورزی را به یک شهرک مدرن تبدیل میکند، آخرین قطعات پازل یک شهر در حال تکمیل است،
ساختمان درمانگاه و امداد تقریباً کامل شده و مورداستفاده هست، نظم، نظم و نظم در هر گوشه و کنار خود را نشان میدهد، فیزیوتراپی مشغول کار، دندانپزشکهای مجرب که عقبافتادگی در درمان دندانها که ناشی از تحریم ١٥ ساله بوده را تقریباً جبران کردهاند، در هر گوشهای انبوهی کار انجام میشود و حاصل البته زیباست، سالن امجدیه میزبان چندین گروه از همسایگان محل و میهمانهای بوده که از کشورهای مختلف به بازدید آمدهاند.
در تمامی لحظات که شاهد کار و تلاش عزیزان هستم، به رژیم ضد بشری لعنت میفرستم که مردم ایران را از دسترسی داشتن به این فرزندان عاشق محروم کرده است، از پارسال تابهحال هنوز آثار زلزلهی غرب کشور سر جایش هست، هنوز مردم در سرما و در کانکسهای فاقد حداقلهای گرمائی و بهداشتی سر میکنند، بهراستی هیچ قیاسی برایم ملموستر نیست، ازیکطرف مقاومتی که در عین پیش بردن مبارزهای آزادیخواهانه و مستقل و هدایت کانونهای شورشی در داخل کشور، با امکانات محدود مادی خودش همزمان موفق به ساختن یک شهرک مدرن شده است و رژیمی که علیرغم برخوردار بودن از سرمایههای عظیم نفت و گاز یک کشور بزرگ هشتادمیلیونی نه میتواند و نه میخواهد که در جهت آبادی یک شهر از اثرات مخرب یک زلزله عمل ملموس و قابلارائهی انجام بدهد .
به چه صورت دیگری میتواند فرق بنیادی و عمیق این دو دستگاه را بهطور ساده و روشن، نشان داد؟
در ورای این دو تصویر آبادسازی ازیکطرف و ویران زیستی در جانب دیگر، بیش از هر چیز دودنیای ارزشی و آرمانی متفاوت نهفته است، مجاهدین با اعتقاد به برابری انسانها و آزادی در زیر سهمگینترین فشارهای واردشده بر یک جنبش مستقل، نهتنها پس نرفتهاند بلکه بسیار هم پیش رفته و در هر عرصهی سیاسی و بینالمللی جهشهای قابلتوجهی داشتهاند، از طرف دیگر رژیم ویرانگر ضد ایران و ایرانی، در تقابل با بحرانهای ناشی از ماهیت و عملکرد ارتجاعی خودش از ارائه یک برونرفت واقعی بازمانده و هرروز باسیلی زدن به گونههای وارفتهی خودش، مشغول " امید درمانی " است !!
آیندهی ایران در سرنوشت نبرد این دو دیدگاه، این دو هماورد تاریخی، رقم میخورد.
عزیزی که از سالهای ٥٨-٥٩ او را میشناسم در بحثی میگفت، گویا فلسفهی وجودی بنیانگذاری مجاهدین، در اصل سرنگون کردن ارتجاع سهمگین مذهبی بوده که صدها سال از خون مردم ایران ارتزاق کردهاند، وگرنه شاه و رژیمش که عددی محسوب نمیشدند. واقعاً حرف جالبی بود، در مقابل شاه خیلی نیروهای مختلفی صفکشیده بودند و مقابله میکردند، البته نه به جدیت چریکهای فدائی و مجاهدین، اما، بههرحال ایستاده بودند .
اما در مقابل این رژیم جنایتکار ضد بشر فوق ارتجاعی، کدام نیرو در چهل سال میدان را ترک نکرده که هیچ، بلکه با بهای مافوق تصور از فدای جان و مال، به تشکیل یکجانشین قوی و معتبر موفق شده است ؟
اشرف ٣ در آلبانی، بیش از هر چیز بیانگر توانمندی سازمانی است که بیش از هر چیز، عاشق مردم و زیبایی نهفته در انسانهاست، سازمانی متشکل از انسانهای رها، که کشوری را آباد میکند و بیشک آزاد میکند.