به نقل از کتاب تذکره اولیاء عطار نیشابوری در رابطه با آخرین لحظات زندگی منصور میخوانیم:
«پس منصور را ببردند تا بردار کنند. صد هزار آدم جمع شدند . درویشی در میان آدمها از میان آمد و از حلاج پرسید که عشق چیست ؟ گفت: امروز، فردا و پسفردا بینی! آن روز بکُشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش بر باد دادند، یعنی عشق این است».
خواهر حلاج (حنونه) با سر و موی گشاده در بین جمع مبهوت، نه فریاد میکرد، نه اشک میریخت. پیرمردی در بین جمعیت به او در پیچید که چرا روی و موی خود را نمیپوشاند.زن فریاد کشیده بود که من در اینجا مردی نمیبینم. در همه شهر یکنیمه مرد بود که آنک در بالای دار است. صدای حمد -پسر حلاج- برخاست: نیم مرد، کدام است؟ مرد از آنکس که تا پای جان بر سر حرف خود ایستاد تمامتر میتواند بود؟ زن فریاد زد: اگر تمام مرد بود جلو میافتاد و دنیای فرعون را بر سر او خراب میکرد».
کمی بیش از هزار سال از سر بردار شدن حلاج میگذرد. ازقضا آن دوران هم آمران و عاملان قتل منصور، خلیفه و ولیفقیه دوران و قاضی شرع بغداد بود. و حالا وارثان همان برداشت قرونوسطایی از اسلام، بازهم دستور بازداشت، شکنجه و اعدام میدهند. و این بار بقول خواهر حلاج- حنونه- مردان وزنانی "تمام مرد" و"تمام زن" درمید دلیران و بیشه شیران قد برافراشتهاند که دشمن از نام و مرامشان هراسناک است. بدانسان که حتی برمزارشان، برسنگ قبرشان و بر تکدرختی که شاهد جنایت آنهاست هم جفا روا میدارند . چندروزقبل رسانههای مقاومت خبری در رابطه با قطع درختی دریکی ازیالهای تنگه اسلامآباد به کرند، درج کرد، قطع درختی که شاهد جنایات فجیع قاتلان حرث و نسل مردم ایران است. خبر کوتاه و درعینحال تکاندهنده است. باهم میخوانیم:
«سی سال پس از عملیات کبیر فروغ جاویدان، رژیم آخوندی برای انتقامکشی از مجاهدین با شقاوت و سبعیت حیوانی درختی را که پیکر غرقهبهخون فرمانده سارا شیرین مجاهد خلق طاهره طلوع در جاده اسلامآباد- کرمانشاه با دشنهای در قلبش از آن آویزان شده بود، قطع کرد. این درخت طی سه دهه به یک نماد ملی و زیارتگاه آرمانی و سندی گواه بر عزم سترگ مجاهدین و ارتش آزادی برای سرنگونی استبداد دینی و نیل به آزادی تبدیلشده بود.»
یک همسنگر، یک همرزم و یک مجاهد خلق که طاهره را تا آخرین ساعات همراهی میکرد از دلاوریهای بیهمتای او میگفت. طاهره بارها همراهان زخمی و مجروحش را تا پایین کوه برای مداوا زیر رگبار آرپی جی و مسلسل دشمن بدرقه کرده و دگربار با تمام قوا و با چنگ و استخوان در گرمای طاقتفرسا بالا و بالاتر کشیده بود. بیدلیل نیست که دشمن زبون پیکر در غرقه خون طاهره را از درخت آویزان کرد تا ناخواسته خود و نظامش را عریان در معرض دید تاریخ وبشریت آگاه قرار دهد . و بازهم بیدلیل نیست درپی حذف آثارجنایت، تبر شقاوت آخوندها بر تن درخت فرود میآید. گیرم که میکشید گیرم که میبرید با جوجههای نشسته در کمینگاه انتقام درانتظارتان چه میکنید؟!
به نظر میرسد اگر آخوندها میتوانستند نهتنها درخت که زادگاه درخت و کوه زیر پای طاهره طلوع را هم جابجا میکردند تا نسلهای آینده نتوانند از قتلگاه و از خاک خونچکان کوهپایهها الهام بگیرند. انقلابی معاصر چه گوارا گفته بود: سربازها از کشتن من خجالت میکشند. ولی مرگ من امری ثابت است. زنده یک آزادیخواه همیشه خطرناک است و برای همین زنده مرا نمیخواهند. به گمانم همه دنیا فهمیده است که بهای آزادی چیست!هر چیزی قیمتی دارد. من بهای آزادی را با مرگم میدهم.
تفاوت قاتلان چه گوارا با طاهره طلوع یکی هم در این است که جلادان عمامه بسر بر شقاوت بیحدوحصر خویش نهتنها فخر میفروشند بلکه دشنه را بر قلب مجروح اسیر جنگی خویش فرومیبرند و جسدش را روزها بر درخت آویزان میکنند و پس از سی سال درخت طلوع آزادی را هم برنمیتابند.
بیچاره شبپرستان زبون، غافلاند که آسمان پرستاره شب شهادت طاهره، خورشید خونگرفته یالهای تنگه اسلام آباد، سنگ ریزه ها وخاروخاشاک آن دیاردربهارآزادی مردم ایران زبان بازخواهند کرد وازمقاومت وایستادگی تاآخرین نفس طاهره طلوع خواهند گفت.
سوئد دیماه نودوهفت