فروغ گلستان: راه و راهبر و رهرو


ساعت ۶ عصر است. تعداد زیادی دختر جوان با روسریهای سرخ در یک صحن بزرگ می‌ایستند و بر روی شانه هایشان پارچة سپید و سرخی را می‌گشایند. تصویر آرم سازمان مجاهدین خلق آرام آرام کامل‌می‌شود.

در لحظاتی که این آرم بر شانه های زنان مجاهد حمل می‌شد، به مجاهدین خلق و به مسیری که طی شده فکر می‌کردم.
در ذهنم به یک تناقض و شاید البته به یک یگانگی رسیدم. از یک طرف عظمت مجاهدین را می‌دیدم و در لحظه بواقع نمی‌دانستم به کدام فصل خونرنگ آن فکر کنم. و در عین حال تمامیت این سازمان و کیفیت آن، در یک تیم مجاهدین و در یک مجاهد هم به همان وضوح روشن و پرمعنا بود.
چگونه امکان دارد؟
به یاد حرف شهید مجاهد خلق حجت زمانی در زندان رژیم افتادم.
وقتی در سال ۱۳۸۲ بازجو برای درهم شکستن‌اش به او گفت: ببین! تمام سازمانتان نابود شده است. حجت پاسخ داد. من که هستم.
تمام داستان همین است. آنچه که در ۵۵ سالگی به سازمان مجاهدین تازگی و طراوت می‌دهد این است که در هر شورشی و شورشگر، این نام و آرمان آغاز می‌شود.

در قتل عام ۶۷ هر زندانی در پاسخ به این که موضع ات چیست؟ می‌گفت: مجاهد خلقم.
در آن لحظه تمام سازمان و‌ آرمان مجاهدین در وجود تک تک آنها در مقابل دشمن قدبرافراشته بود. آنچه که رژیم را هم وحشی می‌کرد همین بود که می‌‌دید:
راه و راهبر و رهرو یکی‌ست. و هر سه در هم تکرار و تکثیر می‌شوند.
در سالیانی که عضو مجاهدین هستم آنچه که در کشاکش این مسیر و آموزشها و پیامها آموخته‌ام باور به این بوده و هست که مجاهد و مجاهدین و راه و آرمان و راهبری یعنی «تو». یعنی هر کس که قدم در راه آزادی می‌گذارد.
همة حرف از ابتدا این بوده و هست که خودت را ببین. به انرژی و توانی که در تو هست واقف باش. نجات‌دهنده را در جایی دیگر جستجو نکن.
اعتراف می‌کنم که رسیدن به این درک و اشعار ساده نیست. چون نیروهای سیاهی و تباهی هم مشغول به کار‌اند. اندیشه‌های اسارت باری که همواره عجز را تئوریزه می‌کنند. تو را با کمبودهایت به رخ‌ات می‌کشند. با نتوانستن‌ها بن‌بست برایت می‌سازند. از چاله‌های مسیر برایت چاه درست می‌کنند. و از آنها هم که در راه مانده و درمانده‌اند، آیت نمی‌توان و نمی‌شود!
گاه در این اندیشه روزها و سالها از پی هم می‌گذرد و تو همچنان از خودت می‌پرسی آیا می‌توانم؟
اما آنکس که به نقطة انتخاب می‌رسد به همین پاسخ رسیده است که می‌خواهم و می‌توانم. شورش می‌کند بر نمیتوانها، بر طرحهای تردید و ترس، شورش بر همة چیزهایی که فرد را به نشستن و نرفتن محکوم می‌کند و از خطرکردن، ریسک کردن و تن به آب و آتش زدن می‌ترساند.
پیام از روز اول این بوده: هرکه هستی باش، ولی شورش کن و شورشگر باش بر ظلم، بر ستم، بر نقشهای ثابت و تکراری و بر سرنوشتی که برایت نوشته‌اند.
آینه‌ای در مقابل‌ات بگذار! آنکه شروع کننده است، تویی. آنچه تعیین کننده است، تغییر دهنده است، تویی!
آن نیروی درونی، آن خود فداکار، آن صداقت روشن، آن توانایی بی مرز، آن استقلال حقیقی در تو بارز می‌شود اگر خودت را به آن منبع واقعی انرژی، به آن هدایت کننده و به آن سمت الهام‌بخشی وصل کنی که به توان و قدرت تو و قدرت انتخاب تو ایمان دارد.
آیا رسیدن به این نقطه ساده است؟ هم ساده هست و هم سخت.
انسان همیشه بر سر دو راهی انتخاب است. انتخاب بین آن چیزی که هست با آن چیزی که باید باشد. این فاصله هم فقط با قیمت دادن پر میشود. فاصلة بین آنچه هست با آنچه که باید باشد.
نمی‌توان به این انتخاب جواب مبهم داد. پاسخ باید واضح و روشن باشد
حتما می‌پرسید چرا؟
چون رویای بزرگی در سر داریم. رویای آزادی
این پاسخ روشن نمی‌گذارد ترسها، عجزها، نتوانستن‌ها قدرت و انرژیمان را بگیرد.
با این پاسخ روشن است که من، تو، و خلق‌مان کشف می‌کنیم جز نیروی من، جز نیروی ما چیز دیگری کارساز نیست و آن کار کارستان انجام می‌شود.
این خلاصه پیام مجاهدین برای من بوده و هست.