در کتابخانه کوچک یکی از افراد فامیل کتابهایش را پیدا میکردم و با اشتیاق میخواندم و گاهی در جلسات سخنرانی او در انجمن مهندسین شرکت میکردم راه طی شده، نیایش و پرستش و...
از فاصلهیی که از خرافات به نام اسلام میگرفت و این که اثبات میکرد که اسلام تضادی با علم و پیشرفت ندارد، مشتاق شنیدن و خواندن نظریاتش شدم.
بعد همان جا سری هم به کتابهای سید قطب و دیگرانی از این دست که متفاوت از اسلام سنتی مینمود زدم. تا این که در سالهای آخر دبیرستان که همزمان با کلاسهای دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد بود، جاذبه زیادی به اسلامی که او معرفی میکرد پیدا کردم و آن جمله معروفش که گفت: «آنها که رفتند کاری حسینی کردند، آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدیاند». پس به دنبال «آنها که رفتند» به جستجو ادامه دادم.
مثل بسیاری از جوانان آن زمان، با ورود به دانشگاه، چشم اندازهای جدیدی را یافتم و مجاهدین را از طریق دفاعیات گل سرخ انقلاب مهدی رضایی، مجاهد قهرمان فاطمه امینی و دیگر مجاهدان شهید شناختم.
سرانجام روزی دوستی جزوه تکامل نوشته محمد حنیف را به من داد طی چند روزی که میتوانستم آن را داشته باشم، با دوتن از همکلاسیهای مورد اعتماد، آن را میخواندیم و در واقع کلمه به کلمهاش را میبلعیدیم و مثل هوای تازه تنفس میکردیم. گمشده را پیدا کرده بودم. یک باره احساس کردم همه چیز در ذهن و ضمیرم بر جای خود نشست. جهان هستی، خدا، تکامل، انسان و... همان حقیقتی که دنبالش بودم پیدا شد. و مرا به شدت مجذوب خود ساخت. بیاختیار گفتم همین بود همین را میخواستم و دنبال همین میگشتم.
یک بار دیگر در سال ۵۷، قبل از انقلاب ضدسلطنتی و در یکی از جلساتی که برخی زندانیان آزاد شده از زندان شاه شرکت داشتند، همان کلمات احیاکننده را از زبان مجاهد شهید پورمسالهگو، از شهدای والامقام ۱۲اردیبهشت سال ۶۱، که آن موقع تازه از زندان آزاد شده بود، شنیدم. و بعدها همان پیام را در کلام مسعود رجوی در سخنرانیها و به خصوص در کلاسهای تبیین جهان به صورت کامل و مفصل شنیدم. راه و راهبر را یافتم و دویدم و دویدم تا به این جا رسیدم.
امسال در چهارم خرداد سالگرد شهادت حنیف کبیر و یارانش، بار دیگر به یاد آن روزها افتادم و با تمام وجود به آن برزیگر نخستین، آن که غبار از رخ دین زدود، درود فرستادم. آن که اسلام راستین را از ۱۴۰۰سال خرافه و تحریف پاک و غبارزدایی کرد، یک دگم تاریخی را شکست و پردهٌ ارتجاع را از روی آرمان اسلام و توحید برداشت و آن را با شاخصهای حقیقی راه یعنی حضرت علی و امام حسین و همه پیشوایان تشیع انقلابی به نسلهای پی در پی ما معرفی کرد. او، خود هویتش را از همین شاخصها میگرفت.
مسعود رجوی در مورد حنیف گفته است:
«یادش به خیر محمد آقا که همیشه جملاتی از امام حسین را زمزمه میکرد. و عاقبت هم در ۳۳سالگی سر بر پای مولایش حسینبن علی سایید و در آستان او فرود آمد».
و مریم رجوی در مورد این غبارزدایی تاریخی از اسلام گفت: «تاریخ گواه است و همه میدانیم که این حنیف بود که نهج البلاغه و سخنرانیها و کلام حضرت علی را از تاریکخانهها بیرون کشید و در میدان عمل زینت مبارزه انقلابی کرد. آنقدر که دو دهه بعد خمینی در ۴ تیر ۱۳۵۹ فغان و فریاد میکرد که «تمام حرفهاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه»...».
اندیشه توحیدی و بیخلل و فرج حنیفنژاد، همان اسلام ضداستثماری است که علی علیهالسلام، با عملکردش به تاریخ نشان داده است و فلسفه حرکت و زندگی او ان الحیاه عقیده و جهاد، همان که حسین علیهالسلام درس جاودانه آن را با حماسه عاشورا به بشریت داد.
طبیعی است که ذهنهای پوسیده و ارتجاعی که تلاش میکنند، با تحلیل اندیشه حنیفنژاد از دیوار بسیار بلندتر از عقل و فهمشان بالا بروند، هرگز قادر به درک روح ضداستثماری اسلام و آن چه حنیف کبیر میگفت، نیستند زیرا که خود، تا اعماق در بهرهکشی انسان از انسان غرقند و حیاتشان با مفتخوری و چپاول مردم میگذرد. چنان که در این چهل سال سیاه دیدیم چگونه آخوندها و اعوان و انصارشان، در دزدی و غارت اموال مردم، گوی سبقت را از شاهان و سلاطین جبار ربودند. برای خودشان از جیب مردم ایران کاخهایی ساختهاند که به قول خودشان کاخ شاهان در برابرش هیچ است و متقابلا مردم ایران را به فقری بیسابقه و دردناک و زیر خط گرسنگی کشاندهاند، با ۳۸میلیون جمعیت حاشیهنشین، یعنی حدود نیمی از مردم ایران. راستی که ننگ و نفرین بر این مذهب و مرام و اندیشه کثیف و ارتجاعی.
لاجرم چنین اندیشهیی، اسلام ضداستثماری حنیفنژاد و مرزبندی او را که بین استثمارکننده و استثمارشونده است، برنمیتابد و قبل از هر چیز فهم نمیکند و آن را شریرانه، التقاط میخواند، چون اسلام آنها همان شریعت چپاول و غارت آخوندی است.
در این جا البته از ذکر خاستگاه اصلی این گونه تفسیرها در میگذرم که در اساس چیزی جز وحشت فزاینده خامنهای و مزدورانش، از نفوذ آرمان مجاهدین در جوانان و جذب آنها به مجاهدین نیست. این کابوس شبانهروزی ولی فقیه ارتجاع، که درسخنرانی روز ۲۸اردیبهشت، دوباره و صدباره تکرارش کرد، قلم به مزدان بیسواد او را به فرموده، به تکاپو انداخته است.
خوشبختانه امروز این اندیشه کثیف و ضدبشری که تحت نام اسلام خود را عرضه میکرد، به اندازه کافی عملکردش را بارز کرده و به اندازه کافی افشا شده است. به طوری که قطعا با سقوط رژیم آخوندی، دیگر جایی در ایران نخواهد داشت. اما شاید کندن ریشه قطور این ارتجاع تاریخی و تعیین تکلیف نهایی با آن، لازمهاش جنگ خونین مجاهدین با رژیم آخوندی در این چهل سال بود و بهایش بیش از صدهزار شهید از بهترین فرزندان مردم ایران و چه رنجها و شکنجها که تاریخ باید گواهی دهد. راستی که چه بهای سنگینی...
آنها که فرصتطلبانه بر سر سفره انقلاب ضدسلطنتی حاضر شدند، انقلاب مردم ایران را ربودند و از آن پس، بقای خود را در ویرانکردن انقلاب بر سر نسلی جستجو میکردند که سازندگان حقیقیاش بودند. چهل سال رویارویی خونین نشان داد که حتی نسلکشی و قتلعام ۶۷ در ظلمت زندانهای خمینی هم، به گواهی قائم مقام وقت او (منتظری)، برای رژیم جلادان، حاصلی جز رشد و بالندگی مجاهدین و منطق و تفکر آنها نداشت. یکسال پس از آن قتل عام، این خمینی بود که زهر خورد و مرد و این مجاهدین بودند که در امتداد راه حنیف و مسعود، در انقلاب مریم تولدی دوباره یافتند. تردیدی نیست که با پیام انسانی این انقلاب رهاییبخش، مجاهدین و خلق قهرمان و محبوبشان، رژیم ضدانسانی خمینی را سرنگون و ایران و منطقه و جهان را از شر و شرارت آن آزاد خواهند کرد.
بله، بیتردید تاریخ سیر تکاملی خود را طی خواهد کرد. همه لوش و لجنها و جعلیاتی که آخوندها با ۶۰۰ کتاب و دهها فیلم و هزاران هزار مقاله و سخنرانی علیه مجاهدین تلاش کردند در ذهن مردم ایران حک کنند، در حرکت پرخروش انقلاب و تکامل نیست و نابود و فراموش خواهد شد. و بر سر و روی سازندگانش خواهد بارید و مدفونشان خواهد کرد. آنها هر کاری هم بکنند، نمیتوانند شعله حقیقت و پیام اسلام راستین را خاموش کنند.
همان شعلهیی که یک روز با خواندن جزوه تکامل حنیفنژاد در دانشگاه تهران، مرا و بسیاری از همنسلانم را به مبارزه برای آزادی و عدالت و نجات مردم از دیکتاتوری فراخواند، زنده و پوینده و در فرازی بسا بالاتر، جوانان و نسلهای آینده این میهن را فراخواهد خواند. این سیر تاریخ است و گریزی از آن نیست.