کاظم مصطفوی: فراقی


  شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
(حافظ)
با اندوه فراق کاک حسام
که صفایش بیکرانه بود

چشمهایم به چه کار آید؟
وقتی که تو را نمی بینم.
و صدایم کدام شعر را زمزمه کند؟
بعد از تو که به خاک بازگشته ای.
روزها جلال ارابه ای دوان را دارند
و من اینجا،
در هنگامه بلواهای بی دوام،
غرقه در نقش خاطره ها،
روزشمار ابدیت ستاره های بی مرگم.
در پایان زمین دریایی است از اندوه
و من به انتظار
به پرچمی چشم دوخته ام
که در افق دور می شود.
مرا
به لحظه ای از نگاه میهمان کن!