عزیز فولادوند: «کلمه قبیحه آزادی» دُکترین نوری ـ میرپنج

«کلمه قبیحه آزادی»

دُکترین نوری ـ میرپنج

 اندیشه همیشه مورد تعرض بوده است. نظام استبدادی، «اندیشه برتر» را از آن خود می داند، همچناکه حقیقت را. تجاوز و تبعیض، حافظ استبداد است. بویژه تجاوز به اندیشه. در نظام مستبد، گفتمان کنترل و هدایت فرد غالب است. اندیشه بطور سیستماتیک و مهندسی شده مورد تجاوز قرار می گیرد. نمو اندیشه، نیاز به محیطی امن دارد. آموزه‌های فرهنگ مسلط با تخریب زیست محیط، وحشت خویش را از نمو اندیشه عیان می کند. هنجارها و قواعد کلان، تجاوز را توجیه می کنند تا استبداد تداوم یابد. روایتهای بسیاری از تجاوز به اندیشه در زیر مهمیز استبداد وجود دارد. این روایتها مملو از رنج آدمی است. براستی که عرصه بیان، برای روایت از تجاوز به اندیشه بسی تنگ است. مستبد، قواعد سرکوبگری را تحریر می کند، مجریان آن را اجراء و نظاره گران بر آن مُهر تأیید می زنند. بر ما نشاید که “نظاره گران» تجاوز باشیم.

 ستم‌ گر فقط در پهنه ستم متوقف نمی شود. او مناسبات ستم و قواعد سرکوب را نیز می نگارد. ستم تحریر شده، در پروسه ای باریک و خشن نهادینه می گردد. مناسبات سلطه در پناه روایت ایدئولوژیک حاکم برقرار می‌گردد. ستم گر با ابزار ایدئولوژیک (جرائد، سینما، رادیو تلویزیون، منابر، مداح) گروه مورد ستم را با اتهام، پروژه شیطان سازی، تهمت و دسیسه محاصره می کند، تا او را هم به انقیاد کشاند. در این پروسه هم چیز مجاز است. ستم گر، گفتمان خود را با رویکرد ماکیاولیسمی، مستولی می کند. سانسور، جعل تاریخ و جعل واژگان و اشاعه ادبیاتی ستم گرانه ابزارهای مشروع ستم اند. برای گروه مورد ستم فرصت دفاع نمی ماند. همه ابزارها برای «متابعت از سلطان» به خدمت گرفته می شوند: سانسور، خفقان، شانتاژ، ترور و ایجاد وحشت. ستم گر دغدغه این دارد که کسی «سر از متابعت نپیچد» (گلستان)، ولی بسیاری «شرف سعادت خویش در طاعت و متابعت» نبیند (بیهقی). آنان فروتن و صبور درکمین نشسته اند.

سُنت قلم شکنی

  تبار اندیشه کشی رضا خان میرپنج به فضل الله نوری می رسد.

۹۹ سال پیش در هجدهم اسفند سال ۱۳۰۰ هجری شمسی بریگارد قزاق تحت امر رضا خان میرپنج تهران را به اشغال خود درآورد. اعلامیه حکومت نظامی را یک فرمانده ناشناخته قزاق، با این عبارت امضاء کرده بود: «رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا». در آن روز ستم می رفت تا بار دگر نهادینه شود. این روایت هنوز هم ادامه دارد. رضاخان میرپنج، زیست محیط اندیشه را خشک کرد. فرمان او روشن بود: شاه فوق تمام قیود و الزامات مردم عادی قرار دارد (ماکیاول). به فرمان او جراید و روزنامه‌های ایران توقیف شدند. برای مستبد، مطبوعات به عنوان ابزار آگاهی دهنده، منبع خطرآفرین اند. رضا خان چنین امر کرده بود: «قلم مخالفان را می شکنم و زبان می برم». دست آوردهای انقلاب عظیم مشروطیت با قزاقان مدفون شدند. یکسال پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضا خان خود مسئولییت اصلی را بعهده گرفت. اندیشه ورزان، فرهیختگان و مطبوعات شجاعانه، حکومت برآمده ازکودتا و سردار سپه را به باد انتقاد گرفتند. تصاحب قدرت سیاسی با تکیه بر قهر دولتی به شدت مورد حمله قرار گرفت. اندیشه همیشه خطر آفرین است. ستم گر این را خوب می فهمد. حسین مکی، نویسنده تاریخ بیست ساله می گوید: «تنها چیزی که همواره سردار سپه از آن می ترسید یکی انتقاد در جراید و دیگری انتقاد در مجلس بود» (تاریخ بیست ساله ایران، ج۲، ص۱۲۵). او اضافه می کند که: «طرفدارانش با جار و جنجال نمی گذاشتند، اقلیت حرف های خود را بزند».

با کودتای رضاخان فصل تازه‌ای از دوران سیاه سکوت آغاز شد.

موج انتقادات فروکش نمی کرد. دفاع از آزادی همه جا شعله ور بود.


یکی از این اخگران، روزنامه «ستاره ایران» به سردبیری میرزا حسین‌خان صبا بود. مخالفت با استبداد بها می طلبید: دو بار توقیف و ضرب و شتم سردبیر آن توسط «قزاقی که بعداً شاه شد». رضا خان در وزارت جنگ، شخصا به حسین خان صبا سیلی نواخت، زیرا او در پاسخ به رضا خان، که چرا مقاله انتقادی بر علیه او نوشته است، گفته بود «من می خواهم که شما نادر شوید» (کمیاب شوید). منش مستبد، هیچ ظرفیت انتقادی را بر نمی تابد. به موجب ماده چهارم فرمان ۹ ماده ای موسوم به «حکم می کنم»، دستور ممنوعییت انتشار روزنامه ها در فردای کودتای رضاخانی صادر گردید. این فرمان تصریح می کرد که «تمام روزنامه جات، اوراق مطبوعه، تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.» هیچ انتقادی مجاز نبود. لیست واژه های ممنوعه هم ابلاغ گردید. استفاده از واژه هایی چون کارگر در مطبوعات جرم قابل پیگرد محسوب می گردید.

پارانوئید شاهی

 منش و قلدرمآبی رضا خانی ضرب المثل شد. منشی که از تحکم و لجاجت برخاسته از بیسوادی و نبود فرهنگ آزادیخواهی منبعث می شد. بدین گونه باب «قتلهای زنجیره ای» گشوه شد. قتل میرزاده عشقی (۱۳۰۳)، دستگیری رهبران کمونیست، تخریب محفل ارانی (معروف به ۵۳ نفر)، قتل دکتر ارانی تئوریسین مارکسیست و فرخی یزدی ملقب به تاج الشعرا شاعر مبارز و چپ گرا و نماینده مجلس در زندان قصر (۱۳۱۸)، ترور «واعظ قزوینی» صاحب، مدیر و سردبیر روزنامه نصیحت و از دوستان ملک‌الشعرای بهار. روزنامه ‌نگاران فراوانی از تعرض و خیره سری مصون نماندند. کتک زدن فلسفی، مدیر حیات جاوید زیر مشت و لگد و شکستن دندانهایش، شلاق زدن حسین صبا، مدیر روزنامه ستاره ایران در توپخانه، کتک زدن هاشم ‌خان محیط، مدیر روزنامه‌ وطن، زندان و تبعید مدیر روزنامه نوروز و بستری کردن او در تیمارستان، تبعید پدر نقاشی مدرن ایران کمال الملک و قتل سید حسن مدرس نماینده مجلس در تبعید از نمونه های این خیره سریهای قزاقی بود. آنان همه «دست خود ز جان» شستند تا «سر به پای آزادی» نهند. ستم گر به «گسیختگی شخصییت» دچار است. او با پارانوئیدی مزمن مدام در شک و هراس زندگی می کند. او همزمان رویای قَدرقدرتی دارد اما هراسان و بیمناک است. از این هراس، حتی وفادران و حامیان نیز در امان نیستند: علی‌اکبر داور بنیانگذار دادگستری نوین ایران ویکی از برجسته ترین رجال سیاسی آن دوران خود کشی کرد، عبدالحسین تیمورتاش ملقب به سردار معززالملک یکی از استوانه های مهم تحکیم پایه های انتقال قدرت به خانواده میرپنج در زندان (۱۳۱۲) به قتل رسید.

اینها نمونه هایی از تجاوز خانواده میرپنچ به اندیشه است.

با این پیشینه نوه پسری رضا خان اکنون دغدغه دمکراسی هم دارد.

کیفر منش خیره سری، تبعید خفت بار «اعلیحضرت همایونی» به جزیره ای پرت بود. آورندگانش او را بردند. آنهم سوار بر کشتی نیمه باری و مسافری انگلیسی موسوم به «بندرا»، با ۱۰ روز دریا نوردی. آنکه قلمها را می شکست اکنون با «ابهت شکسته» از کشتی باربری به کشتی باربری دیگری بی هیچ اراده ای بر سرنوشت و مقصد خویش هم چون محموله ای از این جزیره به آن جزیره و با تاکسی به هتل حمل می شد. سُنت آزادی کُشی و منش قلدری را فرزندش محمد رضا بخوبی فراگرفته بود. در دوران او در زیر پوست نازک چیزی به نام «مدرنیته» سنت اندیشه کشی تداوم یافت. اقبال با محمدرضا بود که به سرنوشت پدر دچار نشد. «آورندگانش» اجازه دادند، او در مصر بماند و لطف انورسادات نصیبش گردد. اینک پسر محمد رضا هم غرق در اوهام کودکانه، رؤیای احیاء سنت پدران را دارد. البته از منظر روانشناسی مدرن، تَوهُم می تواند زائیده «رفاه باد آورده» هم باشد. به اقرار صریح او پدرش ۶۲ میلیون دلار به ایشان بخشیده است. برگرداندن این ثروت ملی وظیفه مقاومت است. در زمان موعود حتما پروسه انتقال این ثروت ملی در دستورکار قرار خواهد گرفت.

در دوره رضاخانی نشر آزاد افکار و عقاید سرکوب شد. او با خیره سری به شکوفایی نطفه های جان گرفته شده از نهضت مشروطه فرصت نداد. شکوفه ها در زیر چکمه های کودتای میرپنچ له شدند. تاًسیس حقوق مدنی و شهروندی، شکوفایی اقتصاد، بسط خردگرایی و ارتقاء فرهنگ دمکراتیک در جامعه در گرو تضمین آزادیهای دمکراتیک است. به بهانه هایی چون امنیٌت، تمرکز قوای دولت مرکزی، یکپارچگی وطن و نیل به «دروازه های تمدن» آزادی و گسترش نهادهای دمکراتیک تعطیل شدند. عالم علم اقتصاد و فیلسوف هندی آمارتیا کومار سن (Amartya Kumar Sen) از جمله اقتصاددانانی است که به داشتن نگاه انسانی به علم اقتصاد مشهور است. این اقتصاددان پیشرو با تبیین روشن‌تری از مباحث رفاه، فقر، نابرابری و قحطی جایزه نوبل اقتصادی سال ۱۹۹۸ را از آن خود کرد. این استاد دانشگاه هاروارد در کتاب «توسعه به مثابه آزادی» )‏(Development as freedom نظریه خود را مبنی بر این که فرآیند توسعه اقتصادی ماهیتا با افزایش آزادی، نسبت مستقیم دارد، با ارائه دلایل استوار و متقن و شواهد تاریخی تشریح می کند.

کلمه قبیحه آزادی

 در حدود ۱۳۰ سال پیش مجتهد عصر ناصرالدین شاه، حاج ملا علی کنی، در نقد حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار) و در مذمت آزادی در نامه ای به شاه می نویسد: «کلمه قبیحه آزادی ... به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب و در باطل سراپا نقص است و عیوب. این مسئله برخلاف جمیع احکام رُسُل و اوصیا و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است». با این رویکرد و استدلال هم بعدها شیخ فضل الله نوری در عصر مشروطییت به دشمنی با اندیشه «آزادیخواهی» همت گماشت. عقاید شیخ فضل‌الـله و بیزاری او از لفظ «مشئومهٔ آزادی» در تاریخ مشروطییت ثبت است. (مشئوم به معنی بدیُمن و نامبارک است). شیخ را باور این بود که نمایندگان مجلس مروج کفرهستند، بابی و طبیعی‌مشرب و در زمرهٔ «شیاطین» ‌اند، و این کسان را باید از متن و حاشیهٔ مجلس بیرون راند (فریدون آدمیت). در ادامه حملاتش به نمایندگان می گوید: «یک مشت خس و خاشاک و معدودی بی ‌پدرهای ناپاک را ملّت غیور نامیده» اند. سپس با تمسخر مجلس شورا را مخاطب قرار داده، می نویسد این «فرقهٔ ضاله مضّله از بهارستان حرّیت و شورویت برای ما فرستاده‌اند.» به باور این شیخ فایدهٔ «آزادی قلم و زبان» آن است که فرقه‌های ملاحده و زنادقه نشر کُفر کنند (همانجا). در رساله «حرمت مشروطه» شیخ دغدغه خود را این چنین عیان می دارد: «قانون ما مسلمانان، همان اسلام است که بحمدالله تعالی، طبقه بعد طبقه روات اخبار و محدثین و مجتهدین متحمل حفظ و ترتیب آن شدند.» البته دیگر بر ما ایرانیان پنهان نیست که «اسلام» نام مستعار فضل الله و خمینی است و منظور از «طبقه روات اخبار و محدثین و مجتهدین» اختلاسگران، شعبده بازان، مداحان و فریبکاران و سیستم مافیایی است.

 افاضات شیخ زمینه انحلال مجلس را فراهم کرد. در سوم تیر ۱۲۸۷ (۲۳ ژوئن ۱۹۰۸) به فرمان محمد علیشاه مجلس شورای ملی یادگار مشروطییت توسط قزاقهای روس به توپ بسته شد. این کودتای اول بود بر علیه نخستین حکومت ملی ایران.

کودتای دوم در سوم اسفند ۱۲۹۹ (۲۲ قوریه ۱۹۲۱) توسط رضا میرپنج به وقوع پیوست.

پروژه «نوری ـ میرپنج» وارد دومین فاز خود گردید.

خمینی وارث سنت «نوری ـ میرپنج»

نزدیک به ۷۱ سال بعد از کودتای اول و ۵۸ سال بعد از کودتای رضا خان، ستم گر دیگری در ۱۹ اسفند ۱۳۵۷ اندیشه کشی را واجب شرعی دانست و با تأسی به میرپنج چنین نطق کرد: «قلمها را بشکنید و به ‌اسلام پناه بیاورید». در انبان این شیخ جدید قلدری میرپنج و تحجر فضل االله نوری تلنبار شده بود. او هم چون فضل لله نوری دغدغه «اسلام» را داشت. البته این بار بسرعت عیان گردید، که نام مستعارایشان هم «اسلام عزیز» است.

   هراس از اندیشه را نمی توان پنهان کرد.

 ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ خوف خمینی بسیارعیانتر از قبل خود را نشان می دهد: «اشتباهی که ما کردیم این بود که انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به‌ این قشرهای فاسد. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سدّ بسیار فاسد را خراب کردیم به‌طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به‌ محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به‌ جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم این زحمتها پیش نمی‌آمد.»

رضا خان حلقه تاریخی انتقال سنت اندیشه کُشی فضل الله نوری به خمینی است.

خمینی وارث نوری و میرپنچ است. در او شریعت و تحجر نوری با نظامیگری و قلدری میرپنج تبلور می یابد.

در حلقه مریدان اسلام فقاهتی پس از خمینی «دکترین نوری ـ میرپنچ» نُرم غالب شد.

 ولایت فقیه همان «دکترین نوری ـ میرپنچ» است. در پندار آن یکی «شاه سایه خدا» و «سلطنت موهبت الهی» است و در اوهام این دیگری زمامداری ولی فقیه در عصرغیبت دارای مشروعیت الهی است و او «مشروعیت خود را از خداوند می گیرد نه از مردم».

سلطنت و ولایت دو بیان با خاستگاه متفاوت از استبداد است.

 

دکتر عزیز فولادوند، بن/آلمان

۲۸ اسفند ۱۳۹۹ برابر با ۱۸ مارچ ۲۰۲۱