حسین یعقوبی: از زانو زدن در مقابل شیطان تا مزدور نفوذی

 

سالها بود که ماشین ترور رژیم با خیال راحت در دیار فرنگ آدم می کشت و عموما هم در پناه سیاست مماشات از مجازات جدی در امان می ماند.‌ سناریوی تکراری و موضع رسمی از پیش تعیین شده رژیم آخوندی هم همواره نسبت دادن جنایتات ارتکابی به خود مجاهدین و اختلافات درونی آنها بود!

مخاطبین این دست مواضع رذیلانه در وهله نخست نه مردم عادی، که محافل خاصی بودند، چرا که مردم هرگز برای این اراجیف تکراری سران رژیم کوچکترین اهمیتی قائل نمی شدند. بیاد دارم که بعد از ترور جنایتکارانه دکتر کاظم رجوی در ژنو، بلافاصله روزنامه “نیمروز” که در آن زمان پاتوق قلم بمزدان صادراتی وزارت اطلاعات تحت هدایت سعید حجاریان بود، با درج خبری به جای پرداختن به آن جنایت هولناک، موضع رسمی رفسنجانی را که وی آن جنایت را شیادانه "ناشی از اختلافات درونی افراد ناراضی با رهبری سازمان" دانسته بود، برجسته کرده بود!

مبلغین بی شرم اینگونه اتهامات سخیف که صدالبته برای سیاست استمالت هم بسیار خوشایند بود، هم پادوهای حقیر و بی مقدار رژیم در خارج کشور بودند. مماشاتگران به این حمایت “معنوی” تحلیلگران خودفروخته سخت نیازمند بودند، تا هم از قباحت و شرم "دیالوگ انتقادی" خود با شیطان بکاهند و هم دلیلی برای زیر آب کردن سر یک مقاومت مشروع با دست یازیدن به چنین استدلالات سخیفی در چنته داشته باشند.

اما با دستگیری دیپلمات بمب بدست رژیم، اسدالله اسدی در خاک اروپا که قصد ایجاد حمام خون در مراسم بزرگ مجاهدین را داشت، اینبار، هم رژیم آخوندی، هم تتمه سیاست مماشات و هم مزدوران محسوس و نامحسوس آن بطور همزمان شاخ مات شدند. و اتفاقا از همین منظر است که نتیجه دادگاه آنتورپ به مثابه یک ضربه استراتژیک و کاری به دیکتاتوری مبتنی بر کشتار و نیرنگ آخوندی، چون زلزله ای ارکان رژیم و همه ایل و تبار سیاسی و عقیدتی و امنیتی آن را به لرزه انداخته و به سراسیمگی جنون آمیزی دچار کرده.

در مورد اهمیت استراتژیک این کلان ضربه مقالات ارزشمندی توسط یاران مقاومت ارائه گردیده. اما گاه شگردهای امنیتی این رژیم برای متلاشی کردن مجاهدین خلق به عنوان دشمن اصلی و قسم خورده “نظام”، چنان آمیخته با دجالگری، نیرنگ و شیوه های مافیایی است که باور آن برای ناظر بیطرفی که اشراف عمیق نسبت به ماهیت این رژیم قرون وسطایی نداشته باشد، بسیار دشوار است. در این رابطه می توان برای نمونه به مثله کردن کشیشان مسیحی توسط همین رژیم و متهم کردن مجاهدین خلق به ارتکاب آن جنایت نام برد.

استفاده از گزینه اقدام نظامی برای ضربه زدن به گروه‌های فعال برانداز بطور عام – مستقل از کمیت و کیفیت دامنه فعالیت آنها – البته همواره در صدر اولویت های سرکوبگرانه رژیم آخوندی قرار داشته است.

در مقابله با سازمان مجاهدین خلق اما، رژیم مضافا براینکه از هیچ تلاشی برای انهدام آنها از طریق ضربات نظامی فروگذار نکرده، اما به موازات آن با صرف هزینه های بی مانند، یک جنگ بدون اغراق بی سابقه در تاریخ را هم جهت تخریب چهره آنها به پیش می برد؛ جنگی که به کارزار شیطان سازی از مجاهدین معروف گشته است.

رژیم برای پیشبرد پروژه شیطان سازی از مجاهدین خلق به عناصر محسوس و نامحسوس نیازمند است. سربازگیری عناصر نامحسوس برای رژیم کار چندان دشواری نیست و می تواند لشکری از ساندیس خورهای ولایت و بسیجی های تهی مغز را در فضای مجازی (معروف به سایبری های رژیم) بکار بگمارد. اما به بدلیل منفوریت عالمگیر رژیم، عناصر اجرایی در خط مقدم پروژه شیطان سازی باید بطور جبری در خارج از نیروهای شناخته شده رژیم و از میان کسانی انتخاب شوند که از خود چهره ای مخالف رژیم و حتی "سرنگونی طلب" ارائه دهند تا در مردم مطلقا تردیدی در داشتن ارتباط این افراد با رژیم ایجاد نکند. این اصلی ترین و حساس ترین معیار برای گزینش این افراد است.

"تحولی که دردستگاه امنیتی ما درباره التقاط رخ داد این بود که درسال ۷۰ ما یک تجدید نظراساسی درروشها و راه کارهای مبارزه با منافقین (مجاهدین) داشتیم ... ما به این نتیجه رسیدیم راهکار انحلال سازمان درانجام عملیات وضربه نظامی نیست، راهکار این است که درسازمان شکاف ایجاد کرد.... این که سراغ عملیات روانی بروید که عمدتا باید روی جداشده ها متمرکز شود." (رضوی مقام وزارت اطلاعات در کتاب "استراتژی و دیگر هیچ”)

 مگر در سال ۱۳۷۰ چه اتفاق جدیدی پیش آمده بود؟

با نگاهی به کرونولوژی پروژه شیطان سازی رژیم از سازمان مجاهدین خلق می توان دریافت که استیصال و درماندگی و شکست رژیم ولایت فقیه در تقابل ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی با مجاهدین دلیل اصلی روی آوردن آن به این شیوه رذیلانه است.

از زمانی که پس از سلسله عملیات مروارید در فروردین ۱۳۷۰ رژیم متوجه شد که مجاهدین نه تنها از بین نرفته اند بلکه پروژه صدور ارتجاعش را در هم شکسته اند رژیم متوجه شد که محاسباتش روی از بین رفتن مجاهدین کاملا اشتباه بوده است. بعد از شکست رژیم در عملیات مروارید رفسنجانی گفته بود که از دیوار بلندتر از قدمان بالاتر رفته ایم. چیزی از مروارید نگذشته بود که رژه خیره کننده و قدرتمند یکانهای نمونه ارتش آزادیبخش ملی در مهرماه ۱۳۷۰ بعد از عملیات کبیر فروغ جاویدان، رژیم آخوندی را، که نابودی کامل مجاهدین را در بوق و کرنا کرده بود، شوکه کرد و دوباره به صرافت انداخت که مجاهدین نه تنها نابود نشده اند، که صد بار قدرتمندتر و مصمم تر از گذشته، خود را برای عملیات سرنگونی آماده می کنند. این برای دستگاه امنیتی رژیم یک سیگنال جدی بود تا راهبرد تقابل با مجاهدین خلق را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد. متعاقب آن، آنگونه که کارگزاران امنیتی رژیم به صراحت به آن اعتراف کرده اند، مشخص می شود که رژیم چاره کار را درایجاد یک کارزار بی سابقه تبلیغاتی – تخریبی در همه زمینه های سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک می بیند تا بتواند با وارونه جلوه دادن واقعیت ها مجاهدین را بعنوان یک نیروی وحشت آفرین در اذهان مردم القاء کند.

بمب گذاری در حرم امام رضا در مشهد، قتل هولناک کشیشان مسیحی و مهمتر از همه اعزام سعید شاهسوندی، شاگرد جلاد اوین، در همان سال ۱۳۷۰ به آلمان از نخستین گامهای عملی چرخش جدید در راهکار وزارت بدنام اطلاعات برای انهدام مقاومت از طریق ایجاد جنگ روانی بود، که یک کارشناس امنیتی رژیم در کتاب "استراتژی و دیگر هیچ" به آن اشاره کرده است. اعزام شاگر جلاد اوین چند هفته بعد از عملیات مروارید همه چیز را روشن میکند او که کمی پیشتر از آن در مقابل دژخیمان رژیم برای حفظ جانش زانو زده بود ضمن شراکت در جنایات رژیم، اعتماد و "عفو امام" را کسب کرده و به خارج فرستاده شد "تا عمر باقی مانده را در جهت افشای هر چه بیشتر سازمان و برگرداندن افراد سازمان و خصوصا دودل ها و مرددها سپری نماید، تا شاید به درجه حل شدگی در امام نائل گردد" (مصاحبه سعید شاهسوندی با روزنامه جمهوری اسلامی ۶ خرداد ۱۳۶۸).

اما برای درک بهتر مکانیسم های پروژه شیطان سازی رژیم از مجاهدین لازم است ابتدا پروژکتوری بر اصلی ترین عناصر تشکیل دهنده این کارزار یعنی مزدوران و عناصر نفوذی آن انداخته شود.

 دستگاه اطلاعاتی رژیم آخوندی برای نفوذ و ضربه زدن به سازمان مجاهدین خلق، همیشه با یک مشکل و سد جدی مواجه بوده. اصلی ترین دلیل آن هم شکل منحصر بفرد مبارزه مجاهدین، مبتنی بر یک ساختار تشکیلاتی پولادین است که در آن تنها و تنها عنصر صداقت و فدای بی مرز آنهم بطور روزمره مبنای ارتقاء افراد به مدارهای بالای تشکیلاتی است. در این کیفیت متعالی از زندگی جمعی - تشکیلاتی تنها انسان‌های آرمانگرا و چشم پوشیده از همه لذت های یک زندگی عادی قابلیت انطباق دارند و نه مزدوران حقیر اجیرشده با انگیزه مالی و یا هر انگیزه دیگر.

این حقیقت در جریان نفوذ مزدوران عارفانی، سعدونی و نعامی به خوبی اثبات گردید که دایره نفوذ این افراد برغم دریافت صدها هزار یورو از رژیم، از حوزه هواداری فراتر نرفته بود.

گشتاپوی آخوندی هم بارها به شکست خفت بار خود در این زمینه اعتراف کرده که در زیر به دو نمونه آن اشاره می شود.

“یکی از معضلات همیشگی ما ارتباط با کسانی بود که در قرارگاه اشرف نفوذ داده بودیم. این افراد اصلا قادر به ارتباط با ما نبودند. اصلا شدنی نبود ...” (استراتژی و دیگر هیچ ص ۱۹۹)

"ما در باب نفوذ به سازمان خیلی مشکل داشتیم. سازمان مثل یک دژ آهنین بود و آدم‌ها را وقتی صد درصد مطمئن بود جذب می‌کرد؛ حتی اگر ۹۰ درصد اطمینان داشت، جذب‌شان نمی‌کرد ... . با چنین وضعیتی امکان نفوذتان ضعیف بود. البته مواردی انجام شده و جواب هم داده بود، بخصوص در داخل کشور که خوب جواب داد اما چند نفری که آن طرف فرستادیم،‌ از ما قطع شدند و طرف گفته بود که مرا به عنوان نفوذی به سازمان فرستاده‌اند. سعید شاهسوندی که از اعضای سازمان بود و در قضیه‌ی مرصاد دستگیر شده بود، در این جا خیلی خوب همکاری می‌کرد. بعدا با او صحبت کردیم به عنوان عضو قدیمی سازمان در آن جا انشعاب بزند. موفق نشدند و کاری نتوانستند بکنند." (رعد در آسمان بی ابر ص ۱۳۵)

این اعتراف صریح به شکست خفت بار خط نفوذ در سطوح تشکیلاتی سازمان مجاهدین نمی توانست بدون پیامد بوده باشد و حتما و الزاما تغییراتی را در سازمان کار مزدوران وزارت بدنام بدنبال داشته است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که تمرکز دیوانه وار وزارت بدنام اطلاعات و بسیج همه مزدوران داخلی و خارجی اش در کارزار شیطان سازی از مجاهدین جهت ایجاد مانع در مقابل پیشروی آنها در عرصه داخلی و بین المللی نتیجه همین ناکامی است.

 در این رابطه گشتاپوی آخوندی روی مزدور مصداقی که پیشتر از این در دوران اسارتش امتحان خیانت و سرسپردگی اش به کارکشته ترین بازجویان اوین را کاملا به اثبات رسانده بود، حساب ویژه ای باز می‌کند و به وی که در اجرای مأموریت محوله "نفوذ" و رسیدن به مقاصد شومش ناکام گشته بود، نقش جدیدی  واگذار می کند.

 مصداقی بهترین گزینه امتحان پس داده دستگاه اطلاعات رژیم

اینکه در نتیجه چه فرآیندی، فردی از جایگاه اسیر و قربانی در چنگال دژخیمان به مزدور سرسپرده آنها تبدیل می گردد، سئوالی است که پاسخ به آن به توضیح بیشتری نیاز دارد. مسلما ساده ترین پاسخ به این سئوال، ترس از مرگ و زانو زدن در مقابل جلاد برای حفظ جان است. اما این پرسش نیز کماکان باقی می ماند که پس چرا مزدور نفوذی مصداقی حتی بدور از تیغ مستقیم جلاد و در دنیای آزاد در غرب لحظه ای از سرویس رسانی به رژیم کوتاهی نمی کند.

در این رابطه باید مقدمتا و قبل از هر تحلیل و حدس و گمانی مطلقا منتفی دانست که پاچه گیری مصداقی از مجاهدین به هیچ عنوان در کادر اختلاف نظر سیاسی و خطی وی با مجاهدین نیست. مواضع مصداقی در زمانی که هنوز بدلایلی مجبور به حفظ ظاهر بود، مبین همین واقعیت است. خودش در گفتگویی با مجید خوشدل مرز مخالفت نظری، انتقاد و دشمنی را اینگونه بیان می کند:

مجید خوشدل: مخالفین و به ویژه دشمنان مجاهدین می گویند آنها علیه مجاهدین افشاگری می کنند تا از تاثیر انها بکاهند و نیروهای سازمان را آگاه کنند. جواب شما چیست؟

مصداقی پاسخ می دهد: "باید از این افراد پرسید چه کسی امروز دشمن اصلی مردم ایران است؟ مجاهدین یا رژیم؟ چه کسی در حاکمیت است و خون مردم را در شیشه کرده؟ اگر کسی می خواهد از تاثیر مجاهدین بکاهد راهش این نیست که صبح تا شب به مجاهدین بتازد! این کار اگر نتیجه ای هم داشته باشد، کوتاه مدت است و بعد از مدتی تاثیر خود را از دست می دهد. اگر کسی واقعا دلسوز مردم است و روش مجاهدین را خطا می داند و می خواهد جلو انها را بگیرد، راهش اینست که با رژیم جدی تر مبارزه کند! به این ترتیب می تواند نیروهایی را که به سمت مجاهدین می روند را به سمت خود جدب کند. ... جاذبه مجاهدین در ثباتشان در مبارزه با رژیم است."

بنابراین روشن است که دشمنی جنون آسا و نفرت انگیز مزدور مصداقی با مجاهدین نه در اختلاف سیاسی و خطی وی با سازمان که در جایی دیگر باید جستجو شود که به اعتقاد من بدون نگاه آنتروپولوژیک (انسان شناسی) به ساختار ماهیتی وی نمی توان تصویر و درک درستی از رفتار تخریب گرای کنونی اش بدست آورد. بخصوص اینکه در کانون نبرد مجاهدین خلق با رژیم ضد بشری و ارتجاعی خمینی و همه ایل و تبار سیاسی و ایدئولوژیک وی قبل از هر چیز تقابل تاریخی دو دیدگاه ایدئولوژیک سراپا متضاد با محوریت مفاهیمی چون آزادی و رهایی قرار دارند که "انسان" مبنا و عنصر اصلی همه تحولات آن است.

 اریک فروم روانکاو، جامعه شناس و هومانیست شهیر آمریکایی – آلمانی تبار در اثر خود بنام "همانند خدا خواهید شد" * معتقد است: "هیچ انسانی فی نفسه "تبهکار" و یا "مقدس" زاده نمی شود. ذات انسان سرشته شده از تضادی است که انسان را درمقابل یافتن راههای نوین ناگزیر می کند. نوع انتخاب و پاسخ به این تضاد ذاتی، کاراکتر ساختاری انسان را شکل می دهد. ناتوانی و شکست انسان در وحدت با مسئولیت های دنیای انسانی و نهایتا تسلیم در مقابل تضادهای عجین شده با آن، لاجرم به گریز انسان از رهایی متعالی (وحدت فرد با خود و کائنات) و تمایل و دلتنگی اش به بازگشت به دنیای هارمونیکی مادون انسان (فاقد ویژگی های انسانی) منجر می شود. دنیایی که در آن دغدغه ای او را نرنجاند و آزارش ندهد، یعنی همان مسیر تیره و تاری که بر آن نوری از وجدان و آگاهی نمی تابد و ادامه آن انسان را از هر آنچه که انسانش ساخته، تهی می سازد. "فروم در جایی دیگر ادامه می دهد: "این افراد شکست خورده و تسلیم شده که نتوانستند انرژی درونی خود را در مسیر تعالی بکارگیرند، اکنون آنرا صرف آزار مستمر دیگران می کنند و نهایتا دچار سادیسم می شوند. در نفطه مقابل این افراد، کسانی که از تضادها و موانع موجود بر سر راه انسان فاتحانه عبور می کنند، به مداری جدید از انطباق متعالی با خود و دنیای بیرون از خود دست می یابند."

 در انجیل هم از قول مسیح می خوانیم: "آنگاه عیسی به پیروانش گفت، آنکه می خواهد پیرو من باشد باید خود را نفی کند و صلیبش را بر دوش کشد و دنبال من بیاید. زیرا آنکه بدنبال نجات زندگی اش است، آنرا می بازد؛ اما آنکه بخاطر من زندگی اش را از دست دهد، به آن حیات بخشیده است. (متی ۲۴- ۲۶)

به باور من، تمام داستان مصداقی از همین خاستگاه و از لحظه ای آغاز می شود که وی انتخاب می کند برای زنده ماندن، به ناجوانمردانه ترین جنایت ممکن، یعنی خیابان گردی با اکیپ پاسداران لاجوردی دژخیم و شناسایی و دستگیری منجر به اعدام نزدیکترین یارانش، تن دهد. و باز از همین نقطه است که کارشناسان به گفته خود مصداقی، مسلط به "پیشرفته ترین اصول روانشناسی در کار بازجویی"، در این فرد موجودی تهی شده از انسانیت با قابلیت های بسیار مخرب و سادیستی کشف می کنند، و وی را برای مأموریت های بسا مهمتر گزینش می کنند. و تردیدی نباید داشت که در جریان قتل عام زندانیان سیاسی، مصداقی به پشتوانه جنایتی که قبل از آن مرتکب شده بود، ظرفیت این را یافته بود که برای نجات جانش سرسپردگی تمام عیارش به دستگاه اطلاعاتی رژیم برای انجام هر مأموریت آتی دیگری بر علیه مجاهدین را بپذیرد.

 پیشتر توضیح داده شد که دستگاه اطلاعاتی رژیم، تغییر استراتژی خود جهت شیطان سازی از مجاهدین را اساسا بر شناسایی و استخدام چنین “استعدادات” تهی شده از انسانیت و عناصر خودفروخته بنا کرده بود.

 از حیات واقعی تا تهی شدن از انسانیت

"مجید طالقانی مجاهدی است که در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در مقابل هیأت مرگ ابتدا برای حفظ جانش کمی کوتاه می آید و از اعدام جان در می برد. ولی در آتش سوزان همان تضاد انتخاب بین انسان ماندن و سقوط به ورطه خیانت و مسیر پرشتاب تهی شدن از انسانیت، در حالیکه می توانست زنده بماند مجددا نگهبان سلول را صدا می زند و می گوید: "برای دادگاه مطالبی دارم کاغذ و قلم بیاور بنویسم". نگهبان کاغذ و قلم می آورد و او تمامی مواضع ایدئولوژیک سازمان از‌جمله مبارزهٌ مسلحانه علیه رژیم را تأیید می کند و اینکه رهبری مسعود و مریم و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را در بست قبول دارد. بعد نامه را به دست نگهبان می دهد و به او می گوید که نوشته را هر‌چه زودتر به دادگاه برساند. مجید را مجدداً به دادگاه احضار می کنند و دادستان از او می پرسد: "آخر تو از رهبری مسعود و مریم چه دیده‌ای؟" گفتم “همه چیز دیده‌ام، حیات واقعی دیده‌ام." بدین ترتیب بلافاصله او را از دادگاه به سلول انفرادی می برند و همان شب یا فردا صبح اعدامش می کنند." (از کتاب خاطرات زندانی سیاسی رضا شمیرانی با اندکی تلخیص)

 انتخاب مصداقی اما در برابر دژخیم محمد توانا از جمله بازجویانی که به اعتراف مصداقی از "پیشرفته ترین أصول روانشناسی در کار بازجویی و سرکوب استفاده می کردند" چنین است:

"هر دوی ما بازنده هستیم. این بازی‌ای بود که از همان آغاز برنده‌ای نداشت، قرار هم نبود که داشته باشد. نه تو و نه من، هیچ کدام نمی‌توانیم ادعای پیروزی کنیم؛ هر دوی ما، اما در دو سمت متضاد، بازنده‌ایم! من و تو زندگی را باخته‌ایم."!

با هفت خطی ای که از مصداقی سراغ داریم، ذره ای نباید تردید داشت که این روایت همه آنچیزی نیست که بین او و آن بازجوی کارکشته رد و بدل شده است. و معلوم نیست که آن بازجوی مسلط به پیشرفته ترین أصول روانشناسی چرا نباید از مصداقی که اکنون از انسانیت تهی شده و او وی را چون پوشالی بی اراده در کنترلش دارد، استفاده بهینه دیگری نکند!

پیشتر ازمسیح نقل شد "آنکه بدنبال نجات زندگی اش است، آنرا می بازد". و البته مشخص است که در اینجا زندگی نه به معنای مادی و بیولوژیک آن، بلکه حیات و شرافت انسانی است. مصداقی با کرنش در مقابل جلاد زنده ماند، اما چیزی را که مطلقا باخت همان شرافت انسانی است، چرا که اگر هنوز ذره ای از آن برخوردار می بود حداقل هرگز خود را دادخواه هزاران قتل عام شده ای چون مجاهد قهرمان مجید طالقانی نمی نامید که با نام مسعود جاودانگی را انتخاب کردند.

 در تاریخ مبارزات مردم ایران، مصداقی تنها نمونه ای نیست که این چنین بعد از زانو زدن در مقابل جلادان، خود را تمام قد در اختیار آنها قرار داده است.

 نمونه نفوذ دادن سیروس نهاوندی در سازمانهای چپ توسط ساواک در رژیم شاه یکی آموزنده ترین مواردی است که می تواند در شناخت ترفندهای پیچیده وزارت اطلاعات کمک کننده باشد. نهاوندی از فعالان جنبش دانشجویی در کنفدراسیون بود که در آن زمان برای دیدن دوره آموزش های ویژه به کوبا و آلبانی هم سفر کرده بود. در ابتدا وی در “سازمان توده انقلابی” با مشی مائوئیستی فعالیت داشت ولی بعد از بازگشت به ایران اقدام به تشکیل سازمان جدیدی به نام سازمان آزادیبخش خلقهای ایران نمود. نهاوندی بعد از مدتی توسط ساواک دستگیر می شود و پس از دستگیری به خدمت ساواک درمی آید. ساواک برای نفوذ دادن وی در سازمانهای مبارز، فرار ساختگی و بظاهر غیرقابل باور وی از زندان را زیر نظر مستقیم پرویز ثابتی طراحی می‌کند. برای رفع هر گونه شک و شبهه یاران قبلی نهاوندی در مورد فرار وی، ساواک به ترفندی دست می زند که پرویز ثابتی، ساواکی ای که بعنوان مقام امنیتی رژیم سابق عرض اندام می کرد، آنرا اینگونه شرح می دهد:

"وقتی نهاوندی رادستگیرکردیم و او حاضر به همکاری شد، مسئله فرارساختگی راپیش کشیدیم. اما برای آنکه فرار او طبیعی جلوه کند تیری به دستش شلیک کردیم. این اقدام با نظارت یک پزشک صورت گرفت. حضور پزشک ازآن جهت ضروری بود تا قسمتی از دست را که می‌بایست دراثراصابت گلوله آسیب کمتری ببیند وبه عصب‌ها صدمه جدّی وارد نشود نشان دهد."

نهاوندی بعد از فرار ساختگی سراغ یکی از یاران قدیمی اش یعنی دکتر کوروش لاشایی از رهبران سازمان "راه توده" می رود. دکتر کوروش لاشایی که بعدها توسط خود سیروس نهاوندی لو رفته و دستگیر می شود و به مصاحبه تلویزیونی هم تن می دهد در مورد ارتباط سیروس نهاوندی بعد از "فرار" از زندان با وی چنین می نویسد:

"می گفت در نتیجه بیماری او را به بیمارستان شماره ۲ ارتش منتقل کردند و در فرصتی استثنایی از دیوار بیمارستان به بیرون می پرد و در جوی آب می افتد. همانجا سربازی که در تعقیبش بوده تیراندازی می کند و یکی ازگلوله‌ها به بازویش اصابت می کند؛ اما موفق به فرارمی شود و به منزل یکی از دوستانش می رود تا گلوله را از دست او خارج کند…من (لاشایی) زخم او را که هنوز تازه بود پانسمان کردم." (۱)

بدین ترتیب سیروس نهاوندی موفق شده بود بسیاری از نیروهای مبارز آن زمان را به ساواک معرفی کند، بدون ذره ای ایجاد شک و تردید. لابد بودند کسانی در آن زمان که مطلقا به نهاوندی شک نمی کردند و استدلال می کردند “مگر میشود کسی که در کوبا و آلبانی دوره دیده باشد” به خدمت ساواک در بیاید!!

مورد مسعود بطحایی از موارد پندآموز دیگر است. وی یکی از مبارزان چپ بود که بعد از دستگیری همراه با انقلابی نامدار شکرالله پاک نژاد محاکمه می شود و از مواضع انقلابی خود نیز سرسختانه دفاع می کند. اما بعدا در اثر فشارهای زندان اعلام بریدگی و ندامت می کند. وی ضمن اعلام برائت از مبارزه و اینکه أصلا سیاسی نبوده و مقصر پاک نژاد بود که وی را به این راه دعوت کرد، به دست و پای پرویز ثابتی ساواکی می افتد تا از زندان آزاد شود. پاسخ ‌پرویز ثابتی به مسعو بطحایی بسیار قابل ملاحظه است:

"تو حالا آدم مهمی هستی، نمی‌توانیم آزادت کنیم که به دنبال زندگی‌ات بروی. در عین حال آنقدر مهم شده‌ای که نمی‌خواهیم جاسوس یا خبرچین معمولی شوی. باید چهره و اعتبار سیاسی تو حفظ شود و حتی محبوب‌ تر و مهمتر شوی. در این مدت آموزش لازم را به تو می‌دهیم و در فرصت مناسب از زندان فرار می‌کنی. ترتیبی می‌دهیم که پس از فرار از زندان از ایران خارج شوی و به گروه جرج حبش (جبهه خلق برای آزادی فلسطین) بپیوندی. در آن سازمان باید رشد کنی و بشوی یکی از معاونین جرج حبش. “مسعود خان! آدم‌های بزرگ کارهای بزرگ می‌کنند. تو باید به جرج حبش خط فکری بدهی و تئوریسین جناح چپ فلسطینی‌ها بشوی" (نقل از پاورقی – ۴/ داستان آن ده نفر: مسعود بطحایی کسی که تحمل زندان را نداشت. مصاحبه با یکی از دوستان صمیمی مسعود بطحایی، تیر ۱۳۸۲، اردیبهشت ۱۳۸۹) (۲)

 اکنون در پروسه فرورفتن در منجلاب خیانت و مزدوری، مصداقی به مدار جدیدی از انحطاط انسانی رسیده؛ مداری سرشار از نفرت درون زا که بقول فروم درهر فرصتی ناگزیر از بروز آن است. درست است که مأموریت نخست مصداقی مخدوش کردن چهره مجاهدین خلق است، اما ظاهرا این عنصر مسخ شده و متوهم که همچون مسعود بطحایی قرار است “کارهای بزرگی” برای جلادان رژیم انجام دهد، هیچ نیرو و شخصیت سیاسی مرزدار با رژیم را نیز از لجن پراکنی های خود در امان نمی گذارد! از اشرف دهقانی گرفته تا خانم رها بحرینی و همکارانش. مصداقی در یکی از منبرهای هفتگی اش در تلویزیون معلوم الحال "میهن تی وی" خانم بحرینی و همکارانش را به بی پرنسیپی متهم نموده که چرا برای تهیه گزارش نقض حقوق بشر توسط رژیم جنایتکار آخوندی با قربانیان شکنجه “فرقه رجوی” در اشرف ۳ به گفتگو پرداخته است در حالیکه وی (مصداقی) بعنوان سخنگوی تام الاختیار شکنجه شدگان در دسترس بوده!!

این ادعای سخیف مصداقی را نباید تنها یک درگیری شخصی و از موضع خودشیفتگی و نارسیستی وی با خانم رها بحرینی و همکارانش تلقی کرد، بلکه در پشت آن مأموریتی نهفته که وزارت منفور اطلاعات اجرای آنرا به مصداقی محول کرده است. هدف این مأموریت، سدکردن راه هرگونه حمایت معنوی و سیاسی نسبت به مجاهدین خلق بعنوان محور آلترناتیو دمکراتیک و مردمگرا و در عین حال گشودن دروازه گشاد تعامل و گفتگو با آلترناتیوهای پوشالی و بی خطر رژیم است. در کادر همین مأموریت، مصداقی موظف است گفتگو با قربانیان شکنجه در اشرف ۳ را بعنوان بی پرنسیپی و حتی نوعی تابو شکنی تکفیر کند، اما دیدار و گفتگو و مراوده با ساواکی فراری پرویز معتمد و رائفی پور "تئوریسین" لباس شخصی های هار رژیم و همچنین مجیزگویی های مهوع از فرح و رضا پهلوی را بعنوان یک فرآیند لازم برای رسیدن به "دمکراسی" تبلیغ کند!

البته در نتیجه بلوغ این فرآیند “دمکراسی خواهانه”، مصداقی ابایی هم ندارد که با مزدور پیشانی سیاه وزارت اطلاعات مسعود خدابنده به وحدت عمل “مبارزاتی” بر علیه مجاهدین برسد.

پیشتر از این و در جریان رقابت های مزدوری و "رو کم کردنهای" داخلی، مصداقی به صراحت می نوشت که مسعود خدابنده "که به خدمت دستگاه اطلاعاتی رژیم درآمده، از مسئولان خود در وزارت اطلاعات خواست تا به سندسازی علیه من (مصداقی) دست بزنند تا وی و اعوان و انصارش در خارج از کشور بتوانند به زعم خودشان "رو"‌ی من را کم کنند.” (توطئه‌ی جدید دستگاه اطلاعاتی رژیم و مجاهدین علیه "نه زیستن، نه مرگ" و من، سایت مصداقی ۱۹ مرداد۱۳۹۴)

بسیاری عملکردهای جنون آسای مصداقی در ضدیت با مجاهدین و حتی کسانی که کمترین انتقادی نسبت به وی دارند را معلول خودشیفتگی و نارسیسم افسارگسیخته نهفته در کاراکتر ساختاری او می دانند. این ویژگی های مزدور نفوذی البته انکارناپذیر هستند، اما به اعتقاد من این ویژگی ها تنها مبنای گزینش نخست وی توسط وزارت اطلاعات برای انجام "کارهای بزرگتر" بودند. بعد از گزینش و گذار وی از تکمیل پروسه سرسپاری و تهی شدن از انسانیت، مصداقی اکنون در کسوت یک مزدور سرسپرده وزارت اطلاعات مشغول انجام وظایف محوله است و به دلایلی که در فوق به آن اشاره گردید دچار سادیسم مزمن هم گردیده است.

 پاورقی:

*

Ihr werdet sein wie der Gott نسخه آلمانی (همانند خدا خواهید شد)

(۱) و (۲) برگرفته از سایت ایران افشاگر جهت مطالعه بیشتر رجوع شود به:

https://www.iran-efshagari.com/ایرج-مصداقی-هفت-رنگ-و-هفت-خط،/