ما در دوران استیلای بی رحمانه خمینیسم درگیر شرایط اسفباری هستیم چه از حیث تشکل های سیاسی و چه روشنفکران (البته روی سخن با همگان نیست). چنین شرایطی خود مزاحم و مانع نیرویی ست که با پیشتازی می خواهد برای امر سرنگونی با حاکمیت جبار درگیر شود. واقعیت امر اینکه با آشکار شدن چهره سفاک و پلید خمینی، بسیاران خود را باختند و قبض روح شدند. این مسعود قهرمان و یاران او و هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند که بعنوان آلترناتیو و ضد خمینی در صحنه نبرد ماندند و از تلفات و آسیبها نهراسیدند، زیرا افق دید ایمانی و سیاسی آنان محصور اکنونی نبود. مسعود «روز» را نمیدید بلکه نگاهش تاریخی بود.
خود باختگان راهی تبعید شدند اما خیلی زود معنا و وظیفه تبعیدی را از دست دادند. رفتند به دنبال تأمین زندگی و برای حفظ هویت سابق خود، مبارزه سیاسی را به عنوان شغل و سرگرمی سیاسی دنبال کردند. روز به روز گرفتار تجزیه و انشعاب؛ بغض و کین خود را از رژیم به سمت مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت معطوف داشتند. چرا؟ چون بی تعارف چشم دیدن یک رهبری نیرومند و آگاه را نداشتند که جنبش مقاومت را در راهی بس مخاطرهآمیز و موانع از میان حرامیان خونخوار به پیشروی هدایت کند. به تدریج که رژیم متکی به سرکوب و عوامفریبی و ستون مماشات، در خارج کشور بال گسترد و بسیاری از آنان را با نفوذ و وسوسه پول به زیر بال های خود گرفت؛ رفسنجانی شد سردار سازندگی و خاتمی رفرمیست و روحانی اصلاح طلب!! آشکارا مردم را به پای صندوقهای رأی می خواندند. و جنبش مقاومت را همراه با جناح خامنه یی معرفی می کردند. در تمام آن سال های زشت و ضعف نتوانستند با هم کنار بیایند. نتوانستند جز دن کیشوت های شمشیر چوبین به دست، رهبری از میان خود بیرون دهند. نه ادعاها و نه کنفرانس های پوشالی سالانه برایشان فرجی شد. بهره کارهای شان مورد استفاده وزارت بدنام اطلاعات رژیم قرار گرفت و لاغیر. در مقابل این دو قهرمان ملی ایران یعنی مریم و مسعود بودند که راه به جهانی شدن می بردند. و بنابراین کین و حسد و انحراف آنان بیشتر و بیشتر شد. بیهوده نبود که عنصر منحط خود فروختهیی چون ایرج مصداقی سر برداشت که می خواهم مسعود را از عرش به فرش بیاورم!! کارت سوخت ولی تا به امروز به حکم وظیفه از زبان نیافتاده است. با بلند شدن صدای معترضان در شهرهای ایران که نه اصولگرا نه اصلاح طلب، حالا تعدادی از آن حضرات یکمرتبه سرنگون طلب شده اند و نمی گویند در این مرحله قلابی موضعی، چند تا مرد میدان در ایران دارند که واقعا جان برکف قدرت مقابله با نیروهای سرکوبگر رژیم داشته باشند. چون ندارند، کانون های شورشی در شهرهای ایران؛ خار چشمشان هستند همچنانکه برای رژیم. این است که می گویم یک مجاهد خلق برابری می کند با هزار ترسو و بزدل آنان. به پرچمدار دلیر مریم قهرمان نگاه کنید که چگونه عرصه را بر ملایان تنگ کرده است. واقعا این پوشالی های مشکوک، چگونه می توانند حضور چنین بانویی را در عرصه مبارزاتی امروز و داوری تاریخ نادیده بگیرند. او را به بهانه های رژیم ساخته از عرش به فرش تسلیم بنشانند؟ از سر ناچاری پای اسلام را به میان می آورند که آن روی سکه رژیم هستند!! غافل از آنکه مجاهدین خلق مقتدای شان جاوید یاد حنیف نژاد است که میگفت تضاد اصلی بین با خدا و بی خدا نیست بلکه بین استثمار کننده و استثمار شونده است و مسعود رجوی است که بنیادگرایان معمم و مکلا که در زندان او را سرزنش کردند که تو و یارانت چه مسلمانی هستید که با کفار یعنی فداییان خلق، پای سفره دست در یک کاسه دارید؟ انصاف که مرز عمیق دو دیدگاه ضد هم را بهتر از این نمی شد بیان کرد. دو قهرمان سترگ رهبری ما مسعود و مریم و سایر مجاهدین خلق دقیقا بر همین اعتقادند. ترکیب شورای ملی مقاومت مدلل این نظریه تئوریکی ست.
شکست خوردگان مفلس سیاسی که چیزی برایشان نمانده جز دهان گشاد به بهانه سکولاریسم و پلورالیسم می کوشند بها و نقش رهبری را نفی یا کمرنگ کنند. گفتیم که چون نه تشکیلات منسجم یکپارچه دارند و نه کسی که واجد شرایط و مختصات یک رهبر توانا، این است که تنها جنبشی که دارد و خوبش را هم دارد، از بخل و حسادت و خیانت، جبهه اول دشمن معرفی می کنند که خود می دانند ول معطل اند.
ما پیرانه به رهبران و مسئولان جنبش مقاومت و به شورای ملی مقاومت استوار افتخار می کنیم تا کور شود هر آنکه نتواند دید.