هوشنگ اسدیان (پگاه): غَزل بارون بهار و ارتش آزادی

بارون بهار و ارتش آزادی
پرچمدار سرخ عشق و آبادی

با یک آسمان ستاره در بغل پُر غرور
با دلی به وسعت دریا پُر از شادی

چو رگبار فرود می آید بر سر شیخک
گلوله شیر زن و کوه مرد آزادی

از درون شاخه های پُر گل ایران
جوانه میزند هر دم ارتش آزادی

نم نمک می بارد بر زمین بارون بهار
تا جوانه زند هزاران هزار نهال آزادی

هسته های سرخ فام و رزم آور دلیر
چو گل می شکفد زیبا در شهر و آبادی

زمین تَر می شود؛ گیاه می ُروید ازدل خاک
با بارون بهار و قشون ارتش آزادی

با غرش تُفنگ و دانه های دُرشت باران
کل می زنند خلقها در بهار آزادی

عاشقان بی قرارو خیزان هر کانون شورشی
هر لحظه لاله زار می شوند در دشت نامرادی

ای بارون بهار؛ ای قله های بلند مه گرفته
بر خلقها چه گذشت در نبود ارتش آزادی

داس دهقان و پتک کارگرهر دو آماده
تا درو کنند و بکوبند حکومت دین و استبدادی

بر سر زمین پُر بار و کارخانه پُر کار
پرچم سرخ وتُفنگ پُر، در شانه ارتش آزادی

ببار بارون بهاری و بی قرار
تا سیراب شود گل واژه های آزادی

خروش شیر دختران دلیر در میدان انقلاب
چو سیلی پُر خروش آید به گوش در بهار آزادی

نغمه های کانون های چریکی شورشی
طنین زندگی ست در کوه و جنگل آزادی

آبشار عروس انقلاب بربلندای ستیغ کوه
شبیخون زند بر شیخ و سلطان با ارتش آزادی

باد بهاری چون پرستو بر بال نسیم
به رقص آورَد دستمال قشنگ شادی

در پایم خستگی نمی کنم به هنگام نبرد
از برای نابودی فقر و بنای آزادی

با باران بهار لطیف می شوم چون گل
چه در کویر و کوه چه در شهر و آبادی

به هنگام بهار داسها کنیم تیز
تا شود درو، ریشه شیخک در بهار آزادی

کانون شورشی و چریک در کوهیم
تا بپا کنیم آتش از برای آزادی

با یک بغل تُفنگ و با یک بغل ستاره
مرکب عشق تاخته با چهچه، حنجره آزادی

غَزل بارون بهار و ارتش آزادی
ترانه ای ست؛ تا سر نهیم به پای آزادی.