حسین یعقوبی: سلطنت شاه و شیخ، زائده‌های بجا مانده از قرون وسطی

چهار دهه پس از انقلاب پرشکوه بهمن که آرمانهای والای آن در نتیجه فقدان حضور یک رهبری ذیصلاح (عنصر ذهنی) توسط راهزنان ارتجاعی تاراج گردید، اکنون پس مانده های دیکتاتوری منفور سلطنتی به خود مدال افتخار مشروعیت می دهند که نسبت به متحد تاریخی خود، یعنی شیخ، کمتر مرتکب اعدام و شکنجه و چپاول اموال مردم شده اند و از این منظر به پیشتازان قهرمان آن تحول تاریخی می تازند. آنها انقلاب ۵۷ را که همه آحاد مردم در آن شرکت داشتند وقیحانه فتنه می نامند، همان واژه ای که رژیم ولایت فقیه نیز به قیام مردم در آبان ۱۳۹۸ برای آزادی و دیگر حرکت های اعتراضی مردم نسبت می دهد؛ از پیشتازان مجاهد و فدایی خلق کینه عمیقی بر دل دارند، زیرا بدرستی اعتقاد دارند که آخوندها نه اهل مبارزه با شاه و نه قادر به سرنگونی او بودند. به همین دلیل هم برغم همه کلی گویی ها و ادا و اطوارهای مبارزاتی در فضای مجازی، هیچ ابایی هم از ابراز وحدت با ملاها و سپاه و بسیج ضدخلقی آنها بر علیه آزادیخواهان واقعی ندارند. پیام اتحاد رضا پهلوی به پاسداران و بسیجیان ضدمردمی برای “ساختن ایران آینده”، تلاش‌های او برای نگه داشتن مجاهدین خلق در لیست شرم آور تروریستی آمریکا و یا دیدار اردشیر زاهدی داماد شاه و از عوامل کودتای ننگین ۲۸ مرداد بر علیه دولت ملی دکتر مصدق با نمایندگان رژیم ولایت فقیه و لابیگری او به نفع رژیم و برعلیه مجاهدین خلق تنها چند نمونه از وحدت عمل سلطنت طلبان با آخوندهای حاکم بر کشورمان است. 
همدستی و شراکت شاه و شیخ در پایمال کردن حقوق مردم اما تنها منحصر به تاریخ ایران نیست. برغم ظاهر و خاستگاه متفاوت طبقاتی آنها، اتحاد این دو جریان همزاد، ارتجاعی و ضدتکاملی سابقه ای به فراخنای تاریخ دارد و به قرون وسطی بر می گردد. در آن دوران همه چیز با ظهور مالکیت مشترک شاه و شیخ بر زمین و قلمروهای جغرافیایی زندگی مردم آغاز شد. جامعه انسانی در آن دوره از تاریخ به سه طبقه تقسیم می شد. روحانیت، طبقه نخست را تشکیل می داد، طبقه دوم متشکل از اشراف و شاهزادگان بود و طبقه سوم را سایر اقشار جامعه و اکثریت دهقانان و فرودستان تشکیل می دادند که با کار طاقت فرسا موظف به پرداخت مالیاتهای سنگین برای زندگی اشرافی طبقات مافوق بودند. در رأس همه این طبقات، پادشاه قرار می گرفت.

 تقسیم بندی طبقات اجتماعی 

شمایی از تقسیم بندی طبقات اجتماعی در قرون وسطی

روحانیت مرتجع (پاپ ها، کاردینالها و آیت العظمی های ریایی) برای توجیه قدرت بلامنازع شاهان و امپراتورها به یاوه و خرافه ای بنام “موهبت الهی” استناد می کردند که مدعی بودند از سوی خدا به آنها اعطاء گردیده و بر طبق آن برای شاهان نقش واسط بین مردم و خدا را برسمیت می شناختند. و البته هر گونه مقاومت در برابر آن، مقاومت در برابر خدا (مفسد فی الارض) تلقی می گردید. 
اسقف ژان بودین (۱۵۳۰ – ۱۵۹۶) معتقد بود که پادشاه از حق اعمال حاکمیت مطلق نسبت به مردم برخوردار بوده و برای اعمال خود در مقابل هیچ مرجع دیگری پاسخگو نیست. او این تفسیر را به “کتاب مقدس” نسبت می داد و خودکامگی در مقابل شورشهای حق طلبانه مردمی را، آنچه که او اسمش را آنارشی می گذاشت، مشروع می دانست. برای توجیه این ادعای خود، او مدعی بود: “آنگونه که مشهود است، خدا انسان‌ها را یکسان خلق نکرده است، و همین امر دلالت بر این دارد که عده ای حکومت کنند و عده ای اطاعت. هرکس که شاه اش را تحقیر کند، خدا را مورد تحقیر قرار داده است.”
اسقف فرانسوی ژاک بنین بوسوئت (۱۶۲۷ – ۱۷۲۴) پا را از این هم فراتر گذاشته و می گفت:
“پروردگار، پادشاه همه شاهان در جهان است. پادشاه خدمتگزار خدا در روی زمین است و خدا از طریق او حاکمیت مطلق خود را در روی زمین اعمال می کند. از اینرو تاج و تخت سلطنت شاه، نه متعلق به خود شاه که متعلق به خداست، واین یک موهبت الهی است که از طرف خدا به پادشاه واگذار شده است”.

اگرچه با آغاز عصر روشنگری در اروپا و انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ بساط سلطنت خودکامه و روحانیت ارتجاعی بتدریج جمع شد، اما بدلیل عقب ماندگی اجتماعی و عدم رشد کافی نیروهای مولده، سایه شوم آنها تا دهه های بعد نیز بر سرنوشت بسیاری از مردم جهان مستولی بوده است.
انقلاب مشروطیت در ایران بعنوان یک نمونه منحصر بفرد در منطقه – حتی پیشتر از انقلاب اکتبر در روسیه – در امتداد همان تحولات رهائیبخش، آغاز عصر روشنگری در مشرق زمین بود که برای نخستین بار پرچم نفی قدرت بلامنازع شاه و شیخ را در کشورمان برافراشت. از آن زمان تاکنون نبردی تمام عیار بین ارتجاع مذهبی و حکومت های خودکامه سلطنتی به مثابه زائده های باقیمانده از قرون وسطی از یک سو و نیروهای ترقیخواه و انقلابی از سوی دیگر در جریان است. در یک جبهه، ستارخان و فرزندان مجاهدش قرار دارند که بر حق حاکمیت مردم تا پای جان ایستادگی می کنند و در سوی دیگر شیخ فضل الله نوری که (چون اسقف فرانسوی ژاک بنین بوسوئت) سلطه مطلق شاه را توجیه شرعی می کند و رضا خان قلدر که جبهه ستارخان را زیر رگبار مسلسل ماکسیمش قرار می‌دهد. در یک سو شاه و شیخ قرار دارند که یکی ولایت خود را منتسب به وحی می داند و دومی سلطنت اش را حتی زمانی که “صدای انقلاب” مردم را شنیده بود، “موهبت الهی” می نامید! عجبا که گویی رسالت هر دو جریان، احیای مناسبات عقب مانده قرون وسطی و ماقبل آن در قرن ۲۱ است! 
نتیجه اینکه، در همین مختصر نگاه به تاریخ هم می توان بخوبی دید که در تاریخچه حکومت های شاه و شیخ حق حاکمیت مردم، نه تنها هرگز محلی از اعراب نداشته بلکه با وحشیگری و خشونت تمام لگدمال هم گردیده است. حقی که حلقه مفقوده و کلید راهگشای تمام عقب ماندگیهای جوامع بشری بطور عام و جامعه ایران بطور خاص است.

در نتیجه ی بیداری جوامع بشری، بویژه بعد از انقلاب کبیر فرانسه، مردم با اشراف به همین اصل راهگشا یعنی اعمال اراده خود در سرنوشت خود، بتدریج تاج و تخت شاهان ستمگر را یکی پس از دیگری در هم کوبیدند و امروز در حوزه حیات موجودات زنده، نه انسان تکامل یافته، که تنها حشراتی مثل زنبور عسل و مورچگان برای ادامه حیات و بقاء جمعی خود به ملکه و شاه نیازمندند.