همچنین از او به عنوان بنیانگذار مکتب کمدی انتقادی در تئاتر ایران که بعدها به مکتب تئاتر اصفهان نیز مشهور شد نام می برند. زمانی رضا ارحام صدر به عنوان یکی از مردمی ترین و محبوب ترین هنرمندان اصفهان و ایران شناخته می شد. نمایشنامه هایی که او به روی صحنه می برد اکثرا کمدی- انتقادی –اجتماعی بودند و موضوع آنها به مسائل روز جامعه مربوط میشد. بعد از انقلاب ضد سلطنتی، تئاتر در اصفهان تعطیل شد و پس از احیا تئاتر نیز ارحام صدر تا پایان عمر ممنوعالتصویر بود. البته او اجازه گرفت که برای یک دوره برنامه (تور تاتر) در کشورهای مختلف به خارج بیاید. اما میزان محبوبیت مردمی او بود که باعث میشد رژیم در سرکوب او دستش بسته باشد.
یکی از نمایشنامه های معروف او که بارها در تلویزیون هم نشان داده شد نمایشنامه "مَست" بود. در این نمایش چند موضوع باهم و به موازات هم بازی میشد و پیش می رفت. شخصیت محوری نمایشنامه لات و جاهلی بود به نام "اوُسّا باقر" (با بازی ارحام صدر) که در کنار بقیه هنرمندان که موضوعات دیگر نمایشنامه را زنده میکردند، به شاگردش ناصر که به او "ناصرخرسه" می گفت، راه و روش جاهل شدن و باج گرفتن از کسبه محل را یاد میداد. در این نمایشنامه، نیز مثل بقیه نمایشنامه ها، ارحام صدر با هنرمندی تمام و با لهجه شیرین اصفهانی فی البداهه حرف میزد و نمایش را می گرداند. ارحام صدر این استعداد را داشت که ساعتها فی البداهه حرف بزند بدون آنکه شنونده و بیننده خسته بشود.
"اوسا" مصداق کامل یک لات و جاهل بی مایه و پرمدعا و متوهم بود که در غیاب آدمهای قوی تر از خودش عربده می کشید و با باج گرفتن از کسبه محل روزگار می گذراند. وقتی میدان را خالی میدید عربده می کشید و خودش را قهرمان میدان و حریف همه بزرگان و پهلوانان می نمود. وقتی هم که چند استکان عرق می خورد دیگر مست بود و هیچکس جلودار زبانش نبود. اما از همان اولین درس "اوسا" به ناصر خرسه، که درس "نسق گیری" بود می شد فهمید که "اوس باقر" طبل توخالیست. ناصر هم شاگرد زرنگی نبود. به اصطلاح هم ببو و خنگ بود و هم ترسو. سوالات احمقانه می پرسید و "اوسا" بر سرش داد می کشید و او را بی عرضه می خواند. در صحنه آموزش درس "نسق گیری"، "اوسا" در حالیکه با یک هیکل لاغر و فکسنی سعی میکرد ادای حرف زدن و راه رفتن پهلوانان قوی هیکل را در بیاورد، سبیلش را تاب میداد و می گفت:
- خوب گوشاتو وا کون "ناصر خرسه"..... اگه نتونی نسق بگیری نمیتونی از کاسبای محل حق و حساب و باج بگیری. اونوقت باید بری سرچار راه گدایی کونی. و اما...... برای نسق گیری اول یک عربده می کشی....بررررررر... و بعد میای وسط چارسوق. خوب اینور و اونور را نگاه می کونی آ که یه وقت یک جاهلی دیگه و یا "آجان پست" اون طرفها نباشد. وقتی مطمئن شدی که میدون خالیه س، یک عربده دیگه می کشی.... بررررررررررررر...... و چاقو را توی خاک فرو می کونی و چمباتمه می شینی..... اینجوری.... فهمیدی؟ اما اگه دیدی جاهل دیگری اونجاست که از تو قویترس، فورا فلنگا می بندی. اما در مورد آجان پست (پلیس) موضوع فرق می کوند. همیشه یک پیاز توی جیب شلوارت داشته باش. اگه با همون عربده اول که چاقو را توی دستت داری، آجان پست پیداش شد، فورا پیاز را از اون یکی جیبت در میاری و شروع می کونی به پوست کندن. ازت می پرسد اینجا چکار می کونی؟ بوگو من شاگردی "سیراب شیردونی" ام. آ دارم پیاز براش خورد می کنم. می پرسد کدوم سیراب شیردونی؟ من که کسی نمی بینم. بگو از اون تهی بازار دارد میاد. بوگو من زودتر اومدم که براش تبلیغات بوکونم. اونوقت پلیسه برمیگرده تا ته بازار را ببینه و تو از فرصت استفاده می کونی آ فلنگا می بندی. فهمیدی؟
"اوس باقر" کیچن تی وی از "اوس باقر" تاتر "مست" تقریبا باسوادتر و زرنگتر و سیاستمدار تر و چندین تر دیگه س. "ناصر خرسه" کیچن تی وی هم قبلا چالشگر چپ بوده و حالا به درجه سرچالشگری ارتقا پیدا کرده است. نه تنها حرفهای بی ربط و مزخرف کمتر نمی زند بلکه گاهی هم حرفهای بودار می زند. کیچن تی وی هم واقعا مصداق صحنه تاتر است. "اوسا" فی البداهه چهار پنج ساعت حرف می زند. به زمین و زمان می پرد و لیچار می گوید. در باره همه چیز اظهار نظر می کند. هیچ موضوعی در عرصه زمین و زمان و سیاست و ریاست و طبابت و تجارت و صدارت و وزارت و خلافت و نجاست و غیره نیست که از دایره دانش "اوس باقر" بیرون باشد. آدم دلش می گیرد که چرا در جلسه سران کشورهای صنعتی از او به عنوان مشاور حل همه مشکلات استفاده نمی شود. یا دبیر کل سازمان ملل او را به عنوان مشاور اول در امور این جهانی و اون جهانی انتخاب نمی کند.
و اما این "اوسا" هم مثل آن یکی "اوسا" موقع اظهار وجود اول اطرافش را خوب چهارچشمی می پاید که سرو کله آجان پست یا یک نفر از کسانی که او را از دوران به اصطلاح زندان خوب می شناسند، اون طرفها پیدا نشود. آنوقت شروع می کند. ناصر خرسه هم که در تمام طول برنامه با دهان باز محو دُرفشانیهای "اوسا باقر" است گاهی مزه ای می پراند و یا با تاییدی اوسا را شارژ می کند. می گوید:
میگم که اوسا،...... جدیدا یک هنرمندی در یک کلیپی از مجاهدین حمایت کرده است. معلوم نیست از کی اجازه گرفته. از ما که نبوده.
و اوسا بادی به غبغب انداخته و می گوید که او چنین اجازه ای نداده بوده است و آن هنرمند باید برود و از خودش انتقاد کند و بدون مشورت با اوسا وارد معقولات و مسائل جدی نشود.
ظاهرا تازگیها هم معلوم شده است که اوسا دستش توی دست داروغه است. گمان می کند با رانت داروغه میتواند با روکردن سندهای خاص، حریفها را از میدان بیرون کند. مخصوصا آنهایی را که در دوران زندان او را زیر نظر داشتند. می گوید:
- ناصری خوب گوشاتو وا کن. این مجاهدین اعلام کردن که با ده هزار نقطه ارتباط اینترنتی داشتن. من از داروغه پرسیدم گفت هزار نقطه هم نبودس. بهش گفتم که میگن دویست نفر براشون سخنرانی کردن. داروغه قسم می خورد که بیست نفر هم نبودن.
اینجاست که ناصرخرسه با چشم و دهانی باز و ژستی ابلهانه روی صفحه اسکایپ ظاهر می شود و میگوید:
- ولی اوسا..... اینا که اسم هر دویست نفر سخنران را اعلام کردن!
و "اوسا" ناگهان برافروخته شده و از همان پشت اسکایپ از سوئد به امریکا یک پس گردنی به ناصر خرسه می زند و می گوید:
- ناصر خرسه الحق که خنگی. "پد سوخته" این اسمها هر ده تاش مالی یک نفرس. خود داروغه می گفت جولیانی و بولتن و ژنرال جونز و سناتور روبیو همه شون اسمی مستعار یک نفرس.
- آخه "اوسا"..... این مجاهدین پول دارن و هنرمندان و شخصیت ها را با پول می خرن. ولی من نمی فهمم چرا داروغه که پولش از اینا بیشتره نمیره اینا رو بخره.
- من نیمی فهمم تو ناصر خرسه ای یا ناصر خنگه؟ اگه نیمی فهمی پس چرا میگی؟ همونقدر که گفتی مجاهدین به اینا پول میدن کافیه. دیگه بقیه اون حرفا را اینجا نزن. آخه "پده سوخته" به تو چه مربوطش که چرا داروغه نیمیرد اینا را بخرد.
ناصر خرسه می خندد و به او می گوید که اوسا تو بهترینی. اجازه بده سوال بعدی را بپرسم. البته سوال نیست. کامنته. یکی از طرفداران کیچن تی وی نوشته که:
- اینایی که میگن "اوسا باقر" توی کتاب خاطراتش نوشته که سوار بر ماشین دادستانی اوین برای شناسایی مجاهدین می رفته و چند نفر را شناسایی کرده که دستگیر و اعدام شدند، مگه رضا رضایی خودش برای شناسایی با ماشین ساواک نرفت؟
اوسا بازم بادی به غبغت می اندازد و خوشحال از اینکه او را با رضا رضایی مقایسه کرده اند در حالی که خجالت می کشد که بگوید "دانه پشکل سیاه و خال مهرویان سیاه" با خجالت و به طوری که کسی صدایش را نشود، و شاید میکروفن را می بندد و زیر لب توضیح میدهد که داستان رفتن رضا رضایی به سر قرار (و نه برای شناسایی) یک نقشه حساب شده برای فرار بوده (که رهبریت مجاهدین در زندان در جریانش بوده اند) و رضا رضایی موفق به فریب ماموران ساواک و فرار شده است و کسی را شناسایی نکرده.
ناصر خرسه که صدای اوسا را نشنیده لبخندی می زند و می گوید:
- انگاری اوسا مَستس! داره با خودش حرف میزنه. میگم "اوسا"..... حالا وظیفه اول ما چیه؟
اوسا سرش را فیلسوف مابانه تکان میدهد و می گوید:
- ما اگر بتوانیم کاری بکنیم که تشکیلات این مجاهدین از هم بپاشد اونوقت برای همیشه نونمون توی روغنه. هم خیال داروغه راحت میشه و هم ما. بقیه گروهها و کسانی که ادعای اپوزیسیون بودن می کنن هم نگران کننده نیستن. داروغه میگه نگرانشون نیست. تو هم دیگه مجبور نیستی برای گذران امور زندگی و برای گرفتن باج از کسبه، "نسق گرفتن" را یاد بگیری.
- اگه نتونیم چی اوسا.....؟ آخه اینا خیلی تشکیلاتشون گردن کلفته. این همه مردم ویدیوهای شما را می بینن اما ما هنوزم باید نسق بگیریم.
- شما کارتو بکن ناصر خنگه. چیکار داری به این کارا. همین که داروغه راضی باشه ما کارمون را کردیم و اجرمون را بردیم. زت زیاد.
..